قسم به پیاله های شراب !
به صدای چکاچاک استکانهای سربازی
که تا پای جان جنگیده در عشق!
که دیده ام مست میشود قاب!
کسی نبود و سلامتی را
با استکان به قاب عکست میزدم!
قابت مست شده
روی دیوار بند نمیشود!
تو را در آغوشم هل میدهد!
تو را نوشیده قاب!
من نوشیده ام شراب!
قاب مست و عکس جاری میشود!
هر چه من میخورم ،کاری نمیشود!
قاب راه میرود ،میخندد
به دیوار چنگ میزند!
من پیاله ی بعدی را سر میکشم ،
انگار نه انگار
این الکلها لنگ میزند!
قاب را بر میدارم
عکس را داخل پیاله ام میاندازم
قاب میمیرد!
شراب مرا نمیگیرد!
میخورم عکس را جرعه جرعه
سرم داغ میشود
تازه دارد من را میگیرد!
گوشی را بر میدارم به تو زنگ بزنم!
گوشی می افتد منگ میزنم!
حالا دیگر
آب هم در این پیاله مرا مست میکند!
چیزی نیست به غیر از تو که مرا هست میکند!
نادرداوری
گذر از گردنه ها گردن کج می خواهد
بار سنگین که منجر به سقوط است در آن
هر که گردنکشی کرد طول زیِ دنیوی اش
مبتلا گشت به سقوط تاریخ دنیا را بخوان
رَحمِ مادر و اُنسِ بسی والای جنین
حب دنیاست بشر را مثلش زد شهِ جان
صیدِ صیاد نگردیم که صیاد شَرر است
صید نفس گشته کنون مشغولِ صیدِ دگران
گوشت و پوستی که آکنده شده از رگها
خود بخود معنی ندارد مگرش وصلِ کران
قلبِ گوشتی که پر از آفت خون بشرِ است
هیچ نیارزد مثلش زد شهِ جان برگِ خزان
آن دلی واسع عظماست که وصالش قَدَر است
وصل دل کردی به دل دار تو چسانی نگران
کلیه ی بیضوی و پوست پیازی به بَرش
تکه گوشتی را چسانی تو ز کارش نگران
گر به آن نیک نگریستی و ربش دیدی میان
کلیه را واسع عظمایی و اقیانوس دان
غده ای فوق همان کلیه که شکل عدس است
تکه چربی که خوراک مگسان است نه جز آن
گر به مالک دهی ربطش را همان شکل عدس
مرکز ثقل بشر دان و برو سجده بِران
حافظا از چه هراسی که چنین در به دری
ساکنی میکده و مسجد و دِیر او را بخوان
حافظ کریمی
رفاقت انتها ندارد
و لطف تو
تا بینهایت است
وجودت زیبا میکند
آسمانی را
که بیروشنی تو
تاریک است
و حتی ستاره شب هم
ناتوان
در مقابلت
و من در زمین
برای ابر میخوانم
شاید
بارش ابر
سیراب کند
رود
خشکیدهی
قلبم را...
علیرضا ایمانی فر
اوج زیبایست
عکسی از دریا
آنگاه که
تو عکاس میشوی
و انعکاس ماه درونش
فقط تو باشی
حلیمه احمدی
سوال کــــردم و مانـــــدم در اضطراب هنوز
نشسته ام بـــــه رهت بهـر یک جواب هنوز
نیامدی بـــــه سراغم کـــه پیـــر پیـــر شدم
ببین کـــــه مانـــده دلم با غم و عذاب هنوز
هـــــزار مـــــرتبه پیغـــــام دادم و افسوس
نخواندی و سخنم مانـــــده بی حساب هنوز
بـــــه زیـر پیرهنت عشق و مهر پنهان است
که مانده عطر جذابش بـه تخت خواب هنوز
طلوع شب شکنت بـــــا غـــــرور می شکند
تمــام تـــاریِ شبهـــای بـــــی شهاب هنوز
نگـــــاه چشم سیاهت چـــــه فتنه ها دارد
کـــه قادر است بـــــه صد بـار انقلاب هنوز
بـــــه دل نشینی و خـاتونِ قلب و جان منی
بیا کــــــه منتظرم بـــــا شب و شراب هنوز
اگـــــرچــــه بیشترِ عمــرتـان گذشته ولـی!
شبیه قــالـــــی کاشانــــی و جــذاب هنوز!
مهرداد خردمند
زیباتر از آن چشمِ سیاهِ تو مگر هست
افزونتر از افسونِ نگاهِ تو مگر هست
تاریکیِ جنگل وسطِ یک شبِ بی ماه
یک لحظه چنان زلفِ سیاهِ تو مگر هست
هرجا قدمت جاده ای از یاس و گلِ سرخ
ای عشق، به زیباییِ راهِ تو مگر هست
من یوسفِ افتاده به تنهاییِ چاهم
دلگیرتر از غربتِ چاهِ تو مگر هست
ای آنکه در افتاده به چاهِ ستمِ دوست
ویرانگر از این آتشِ آهِ تو مگر هست
علی پیرانی شال