باغ خیالت عجب وسعتی دارد

باغ خیالت
عجب وسعتی دارد

مبهوت
و
سرگردان

در کنار
نهر مهربانیت
پرسه میزنم
و ترانه بودنت را زمزمه میکنم

همیشه باش


دکتر سید مجید فیاضی بروجنی

آسمان که نشد چرا درخت نباشم .

آسمان که نشد
چرا درخت نباشم .
وقتی تو برایم این همه پرنده ای.
بگذار آشیانت باشم
تا در شاخه های احساسم زمزمه کنی
نغمه عشق را
تا ریشه ام جان بگیرد از نوای توو...

سحر کرمی

من در خیال خود قلم بر دست دارم

من در خیال خود قلم بر دست دارم
اندیشه ام پاک است، آنرا دوست دارم

من چهره ی معشوق خود زیبا کشیدم
گلچهره اش را با خط رویا کشیدم

من در تجسم از رُخش شعرها سرودم
خال و خطش را من به زیبایی سرودم


صدها غزل در وصف او من نغز کردم
حکم دل و دین خودم را نقض کردم

من روشنی را در نگاهش دیده بودم
گل بوسه ای را از لبانش چیده بودم

من زندگی را از برایش دوره کردم
ایام از کف رفته را نادیده کردم

من تا افق آن خط ابرو را کشیدم
چشمان زیبایش به سینه بر کشیدم

من قصه های هر سکوتش گوش کردم
از جام غمهایش به رغبت نوش کردم

من عمر خود را بهر عمرش وام دادم
در خواب خود اندیشه اش را کام دادم

هر روز خود با یاد ای طی میسپارم
او را به دستان خداوند میسپارم

من موی او را بر جهان خود ندادم
یک تار مویش هست پیشم من ندادم

من در کنارش بودم و پیدا نبودم
میخواستم او را ولی شیدا نبودم

بی مهری او را به جانم دوست دارم
چون هر نگاه ریز او را دوست دارم

من با زبان شعر خوابم گفته بودم
شاید نداند او، ولی من گفته بودم

من نام یغما را از این رو بر گرفتم
چون تلخی بی مهری اش، در بر گرفتم

محمد مهدی سامی

خیلی‌ها دوست دارند

خیلی‌ها دوست دارند
هر چه را که زیباست
ببینند.
اما من
هر چه را که دوست دارم
زیبا می‌بینم.


عبدالمجید حیاتی

مثـقال هم نبود و ُ

مثـقال هم نبود و ُ
"مـــــن" من ِ بـسیار مى نمود !!
این ذرّه ى غـبار ِ گـمشده در
بــازى ِ "خـیال" !!


پریوش نبئی

از دیوانگان نشانی نپرسید...

از دیوانگان نشانی نپرسید...
فقط بگذرید
تنها بگذارید
مرغانِ سربریده
تا ابد...
تا ابد...
می‌نالند؛
و شما تیغ‌هایِ زهرآگین را

لیاقتِ غم‌خواری نیست.

فرزین روزافزای

کشف مجهولات عالم ماتَرکهای من است

کشف مجهولات عالم ماتَرکهای من است
خاصِ جَدم آدم و اجداد و اولادِ من است

عزتِ آدم به امر صاحب الامرِ کبیر
لازم الاجراست نشان از شانِ والای من است

من دو قِسم دارم یقیناً قسمی اُولا قسمی پَست
پستِ آن نَفس و یقیناً اُولا ، ایمان من است


قسمِ پست غایت منم گردیده رسوایم کند
قسمِ اولایم بِغایت خواستِ مولایِ من است

قسمِ اولایم تبارک گفته بر خود شاه جان
قسمِ پَستم سهم الارث خبطِ بابایِ من است

یک خطا کرد جدِ والایم رسید ارثش به من
اینهمه خبط و خطاها شامل الحالّ من است

صدهزاران برتری دارد در عالم جدِ من
هیچ ندیدم نیکیهایش چون خطا کارِ من است

رب عالم ها گذر کرد از خطایِ اَشرفش
جای تقدیر شد بهانه نَفسم آقای من است

اختیار دارم کدامین سهم الارث را کسب کنم
پستی یا هستی که هستی سهمِ اولایِ من است

ماترک های فراوان از جدم اذن وَدود
سهم الارث دارم خطایش سهم الاجداد من است

کل مخلوقات عالم سجده کردند جدِ من
شَر تمرد کرد ز سجده صاحب الحالِ من است

قسمِ پستِ من نمک نشناسِ عظمائیست جهان
پس نمکدانها شکستن شغلِ عظمای من است

هر که را قسمِ منم ها سلطه کرد در این جهان
بی نشان شد بی نشانی سهمِ عریانِ من است

قسمِ اولایی هر آن را شد در این گیتی سهام
با نشان ماند با نشانی سهمِ سلطانِ من است

حافظا پرسند که دنیا سهم الارثش چیست بشر
گو یقین دارم که قطعاً سَهمُ الایمان من است


حافظ کریمی

ما به اندازه کافی، آه در این سینه داریم

ما به اندازه کافی، آه در این سینه داریم
تو چرا هی میایی بارِ خود را می‌گذاری؟

سینه ما تا دمادَم پر شده از رنج و نِقمَت
تو چرا جای مونِس، نقشِ یک بیگانه داری؟

پشتِ این لبخندِ مسکوت، مویه و گلایه دارم
تو چرا جای امداد، قلب ما را میفِشاری؟


قرن هاست جای پایت نقش گشته روی صورت
تو چرا جای ندامت، حسی فرخنده داری؟

بغضی از کسی نیست، کینه را ما نداریم
تو چرا آنقدر خوبی، بی مهری ات را از که داری؟

محدثه برزویی