ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
دو چشمِ خیسِ غُصه
دو دریای پَریکُش
نشسته رو به آینه
تو با موهای ناخوش
تو با تلخیِ حرفی
که یک آتشفشانه
تویی بغضی که میخواد
بباره از ترانه
هنوز وقتی که دنیا
یه زمهریره از غم
واسه اشک تو, شونهم
میبافه شالِ شبنم
توی بسترِ سبز ِ
حریصِ این رفاقت
نفسهای تو بوی ِ
غزل میده و غربت
توی آیینهای که
پُر از رگبارِ سرده
تمامِ شبرو انگار
چشات خودسوزی کرده
هنوز وقتی که دنیا
یه زمهریره از غم
واسه اشک تو, شونهم
میبافه شالِ شبنم
چه جونسختیم من و تو
به جونسختیِ رویا
نمیذاریم که مخمل
بسوزه تو شب ما
کنارِ اینهمه بد
تو طنازی و زیبا
هنوز با تاج گریه
عروسِ این غزلها
حسین صداقتی
از راز شگفت نارنج
تو چه میدانی
که این چنین مرا
به سرنوشت زرد علفهای روییده بر تخته سنگها محکوم میکنی
به کجای پیراهن چاکخوردهام
دست آویختهای
که از من
زندانی از رویاهای محال ساختهای
آخر مگر
تنها محرم راز مگوی ما
سوسنهای خجول
نشسته در پاگرد اتاق پنجاه و چندم
همین مسافرخانهی کلنگی نبود
اینک
چشم در چشم
این در هفتاد من قفل
و این پنجرهی سنگپوش زنگاری
شقایقهای دیرآمده را
به خوابهای پاییزیام میخوانم
و در مجال آخرین روزهای اردیبهشتیام
در خیسترین دقیقههای غروب
کاکاییها را
به سوگ بازگشت میخوانم
حالا تو بیا
شانه به شانهی این هرزه باد هرجایی
نام و نشانم را
و حتی
رازهای با شکوه و شگفتم را
درگوش
تک تک عابران گمنام
نجوا کن
با همهی اینها میدانم
از خنکای این معبر آتش
به سلامت گذرخواهمکرد
گواه من
سادگی همین نیمکت آهنی
زیر هاشور باران
و ریزش شکوفه های نارنج
که بیوقفه
خیال معصوم من و
جنون عجیب تو را
بر این بوریای کجبافت
نقش میزند
و دیگر هیچ
غلامرضا منجزی