بسته به زنجیر بلایم حسین

بسته به زنجیر بلایم حسین
ای نفس آل عبایم حسین

خاک رهت مهر نمازم شده
نام تو سرخط دعایم حسین

گوشه چشمی، نظری، حکمتی
ای همه چون و چرایم حسین

خانه تو ساحت مردانگیست
آینه لطف و عطایم حسین

ماه محرم شد و ایام غم
خونجگر بزم عزایم حسین

مکتب تو محور ایمان ماست
ای همه هول و ولایم حسین

جان تو و اینهمه آزادگی
سرور و شاه شهدایم حسین

دیده به دامان تو دارم ببین
رهگذر کرب و بلایم حسین

کاش صدایم بزنی نازنین
عاشق این حال و هوایم حسین

علی معصومی

زندگی بار عبث بود که بردیم ،

زندگی بار عبث بود که بردیم ،
دریغ
شیره ی جان بفشاندیم
به هر آدمکی
آدمک خشک نهالی ،
چه خبردار ز دل؟؟

حاصل ِ آنهمه محنت
به سراشیبی صعب ،
به جــز از زخم نگشت و ُ
به جز از درد نبود
گاه ِ خنجـر زدن اند کور ِ حقایق
افسوس

هر خسی ،گشت خودی
خویش خــراب از آوار
چو فروشد خودی ات سهل
چو بازیچه ،
چه چـــشم ،
میتوان داشت
ز گرگان ِ هنــرها بسیار؟؟

و دریـــغ ،
خلق ِ صد رنگ ،
به هرلحظه ردائی بر تن
هم به کف تیـغ نهان کرده و ُ
هم قصّـــه ز مهر
خفته یاران چه شناسند
صدف را ز خزف ؟؟

نقل ِ این قصه ،
مصاف ِشرف و شعبده بود
آنکه صافی بُــد و بی غش
حق اش این گــَرد نبود

محکی بود و ُ
نهادیم
به خط ، خال ِسیه
اَسف آنجاست
در این معرکه
یک مرد نبود
همه بی مایه بـُـن و ُ
اهل دو صد گونه دغــل
در نمکدان شکنی
خُــبره همه شهر ،دریـغ

خیره از حیلت انسان ،
چـه خدایان حیران
لــیک ، حـــق برتر و
مکار تر از مالـک مکـــر
خاک بر خـویش کند آخِــر
از این آتش ، خـس
کاش اندیشه کند خام خِـــرد
یک دم بـــیش

پریوش نبئی

کفرآمیزترین جمله‌ها از دهان من و تو بیرون می‌زند؛

کفرآمیزترین جمله‌ها
از دهان من و تو بیرون می‌زند؛
: دوستت دارم‌ها
دوستت دارم‌ها...

آه،،،
هنوز مردمان شهرم
به آیین عشق‌ورزی
ایمان نیاورده‌اند


لیلا طیبی

وقتی که آمدی، برایم کمی لبخند بیاور.

وقتی که آمدی،
برایم کمی لبخند بیاور.

چندی‌ست
صبح‌ها
نارس بیدار می‌شوم


سعید فلاحی

دلتنگی‌هایم، قد کشیده‌اند

دلتنگی‌هایم،
قد کشیده‌اند
پا گرفته‌اند وُ راه می‌روند
به دیدارت خواهم آمد.

سعید فلاحی

تو، پرنده بودی وُ،

تو،
پرنده بودی وُ،
وقتی فهمیدم
سال‌ها از کوچ‌ات می‌گذشت.

سعید فلاحی

من هنوزم با خیال خام خود

من هنوزم با خیال خام خود
می روم سمت خیالاتی دگر
می برد رویای سبز لحظه ها
جان و دل را درهوایی خوب تر
شرح این دلتنگی تکراری ام
سخت تر باشد تو می دانی جگر
باز هم دلخوش به این شعر و شما
با شما ای اهل دل اهل نظر
گاه گاهی خسته و بی حس و حال
گاه گاهی پر انرژی پر ثمر
کاشکی باشی کنارم هر زمان
تشنه لب مشتاقم و محتاج تر
دل به دریا می زنم شاید کمی
می روم در جنگ موج پر خطر
چیست در این بازی روزمرگی
چیست در اغاز و پایان سفر
سخت سرگرم نگاه و این و ان
یا اسیر دست اماو اگر
در دل یک جاده پر پیچ و خم
هربلایی سخت می آید چو شر

بهداد ذاکریان