بی سایه نور از من رد می‌شود

بی سایه
نور از من رد می‌شود
زخمم خون ندارد
شکستنم صدا
دفترم خط
گریه هایم دلیل
شعر را هم که از من بگیری میمیرم
همین قدر تنها و خالی


نادرداوری

کسی نمیفهمد مرا

کسی نمیفهمد مرا
اسرار من با هیچ کس خوش نیست
که میداند ؟که میفهمد؟
که من گرفتار چه گشتم،
اینچنین
احوال من خوش نیست
تنم تنگ و دلم تنگ و تمام جغرافیای عالمم
تنگ است
که دریایی اگر بارم
مرا بعد از گریستن هم
کمی یا ذره ای در حال من
خوش نیست
کجا باید بیابم حال خویشتن را؟
کجا باید بگویم درد من از چیست ؟
که احوالات اطرافم و آدم‌های آن
خوش نیست
برای جمع عاشقها
نشان باشد میان ما
همین شعرم،
همانکه می‌رسد بر منزل مقصود
غمی شیرین نگه دارد
که حال بی غمی خوش نیست
و دنیایی که لبخندش به روی ما اسیران
از نهان، خوش نیست
دلم خوش نیست،سرم خوش نیست،
تمام اجزای من خوش نیست
که انگار در نهان من
از این اسرار پر غصه
خدا هم در ضمیر من
شبیه روح من خوش نیست

نادر داوری

قسم به پیاله های شراب !

قسم به پیاله های شراب !
به صدای چکاچاک استکانهای سربازی
که تا پای جان جنگیده در عشق!
که دیده ام مست می‌شود قاب!
کسی نبود و سلامتی را
با استکان به قاب عکست میزدم!
قابت مست شده
روی دیوار بند نمی‌شود!
تو را در آغوشم هل می‌دهد!
تو را نوشیده قاب!
من نوشیده ام شراب!
قاب مست و عکس جاری می‌شود!
هر چه من میخورم ،کاری نمی‌شود!
قاب راه می‌رود ،میخندد
به دیوار چنگ میزند!
من پیاله ی بعدی را سر میکشم ،
انگار نه انگار
این الکل‌ها لنگ میزند!
قاب را بر میدارم
عکس را داخل پیاله ام میاندازم
قاب میمیرد!
شراب مرا نمیگیرد!
میخورم عکس را جرعه جرعه
سرم داغ می‌شود
تازه دارد من را میگیرد!
گوشی را بر میدارم به تو زنگ بزنم!
گوشی می افتد منگ میزنم!
حالا دیگر
آب هم در این پیاله مرا مست می‌کند!
چیزی نیست به غیر از تو که مرا هست می‌کند!


نادرداوری

رژ لبی خریدم

رژ لبی خریدم
و هر بار کمی به لب لیوان دوم کشیدم!
که هر کس دید
بگویم : اینجا بود تازه رفت!
تا نفهمد بوی عطر تو را ,
که در هوا پیچیده
من در خانه زده ام!


نادرداوری

نمیدانستم هر گلی که برای تو می‌خرم

نمیدانستم
هر گلی که برای تو می‌خرم
به دستان مزار خویش میسپارم !
آخر قرار نبود,
من
مشتری هر روز گل فروشها
روزی در تو بمیرم!


نادرداوری

ما تا خودمان میشویم

ما تا خودمان میشویم
تو با چشمهایت قدم می‌زنی !,
من هر روز با آنها به راه میافتم !
و به مخفیگاه خود میرویم !
بیرون از اینجا چشمهایی که راه میروند در خطرند !
این چشمهای فلج
چشم دیدنشان را ندارند!
میدانی من از چیزی فرای جنون در دنیای حساب و کتاب حرف میزنم !
آخر میدانی من هم با قلبم قدم میزنم !
و قلبهایی را که راه میروند پایشان را میشکنند !
ما همدیگر را در مخفیگاهی به نام عشق پناه داده ایم !
انجا موهای تو و دستان من باز است !
ما انجا پوست کنده شده ی خودمان را میپوشیم!
به زخم‌هایمان به جای چسب لبخند میزنیم !
و به جای قرص برای دردهایمان به هم بوسه میدهیم !
غصه میخوریم !
و با اشک دست و صورتمان را میشوییم !
در آغوش هم میخوابیم !
آزادی و عشق همیشه در خطرند !
چاره ای نیست باید بیرون برویم
و تا برگشتن به مخفیگاه
دوباره به اجبار روی پایمان راه میرویم
تا کسی ما را نشناسد !


نادرداوری

من در خیالم که تو را میبافم !

من در خیالم که تو را میبافم !
تار و پود دلم میشکافد
گره میافتد به لبم
لال میشوم
باید بیایی با دست ,نه ,
با دندان بازش کنی !
شاعرانگی بس است
بیا ببوسمت !


نادر داوری

منی که اکنون قلم شده ام

منی که اکنون قلم شده ام
و در جوهر درد میزنم و ورق های زندگی را سیاه می‌کنم !
با شعری سپید و رویی سیاه !
از پنجره بیرون را میبینم !
میوه ها میریزند
برگ ها سبز می افتند !
سرد است
میلرزیم
ولی ادامه میدهیم !
امسال
هنوز پاییز نیامده
زمستان چه زود با ما شروع کرد !
برف قرمز میبارد
و
باران شور
خدا را چه دیدی!
شاید بهار هم زودتر بیاید !

نادر داوری

عشق گاهی آشکارا ،گاه پنهان می‌شود /

عشق گاهی آشکارا ،گاه پنهان می‌شود /
گاه پرواز پرنده ،گاه زندان می‌شود /
عشق گاهی بهار و سبزه زار و بلبل است/
گاه جغدی در شب سرد زمستان می‌شود/
عشق گاهی همچو ابریشم لطافت می‌کند /
گاه میبرد عمیق و چون تیغ، بران می‌شود /
عشق گاهی قصر زیبا با نمایی روح بخش /
گاه چون مخروبه های سرد و ویران می‌شود /
عشق گاهی میوه است ،بی طمع و کال /
گاه خوش طعمی که با بوسه دوچندان می‌شود /
عشق گاهی مینوازد چهره را همچون نسیم /
گاه سیلی میزند هم دست طوفان می‌شود /
عشق گاهی دو نفر در کافه ای دنج و شلوغ /
گاه اما عابری تنها درون یک خیابان می‌شود /
عشق گاهی روبه رو ،گاهی کنار آدمیست/
گاه عکسی در گوشی همراه ،هجران می‌شود/
عشق گاهی خنده و آغوش دارد گاه نه /
گاه سیگاری به دستش سخت گریان می‌شود/
عشق گاهی دودِاسپندِوصال است بین جمع /
گاهی اما خلوتی با دود قلیان می‌شود/
عشق گاهی قله ای بی عابر است و بی صدا /
گاهی اما چون شلوغیهای تهران می‌شود /
عشق گاهی مرغ عشقیست دستی و ناز /
گاه خارپشتی که روی روح غلتان می‌شود /
عشق گاهی تفرقه بین دو هم خون می‌شود /
گاه بین دشمنان صلحی که پیمان می‌شود/
عشق گاهی همچو دارویی برای لا علاج /
گاه اما سالمی را آفت جان می‌شود/
عشق گاهی دوبیتی گاهی رباعی ‌و غزل /
گاهی اما حافظانه خلق دیوان می‌شود /
عشق گاهی که نه ،همیشه خط قلبهاست /
خط صاف قلب یعنی، قصه پایان می‌شود /

نادرداوری