ما تا خودمان میشویم

ما تا خودمان میشویم
تو با چشمهایت قدم می‌زنی !,
من هر روز با آنها به راه میافتم !
و به مخفیگاه خود میرویم !
بیرون از اینجا چشمهایی که راه میروند در خطرند !
این چشمهای فلج
چشم دیدنشان را ندارند!
میدانی من از چیزی فرای جنون در دنیای حساب و کتاب حرف میزنم !
آخر میدانی من هم با قلبم قدم میزنم !
و قلبهایی را که راه میروند پایشان را میشکنند !
ما همدیگر را در مخفیگاهی به نام عشق پناه داده ایم !
انجا موهای تو و دستان من باز است !
ما انجا پوست کنده شده ی خودمان را میپوشیم!
به زخم‌هایمان به جای چسب لبخند میزنیم !
و به جای قرص برای دردهایمان به هم بوسه میدهیم !
غصه میخوریم !
و با اشک دست و صورتمان را میشوییم !
در آغوش هم میخوابیم !
آزادی و عشق همیشه در خطرند !
چاره ای نیست باید بیرون برویم
و تا برگشتن به مخفیگاه
دوباره به اجبار روی پایمان راه میرویم
تا کسی ما را نشناسد !


نادرداوری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.