تـا دکـمه ی پیـراهن عشقـم بـدریدم

تـا دکـمه ی پیـراهن عشقـم بـدریدم
از بنـد دل و آنچـه بـه دل بود رهیدم
دیدم غزل آلوده ی عشق است حبیبم
شکـرانه نمـودم کـه بـه دلـدار رسیدم
می گـفت غـزل دلـبـرکـم از رخ دلـدار
از شعـر و غـزل همچـو غـزالی بِرَمیدم
چون کهنه شرابی غزلش بود بـه ساقر
مـی از قـده آن لـب تـبـدار چشـیـدم
لب وا نکند گرکه مرا در نظرش نیست
بـر قـفـل لـب شـاعـر دلـداده کـلیدم
با هر غزلش بند دلـم پاره شد از عشق
بر گردن خود طوق وصالش بـه امیدم
غُرید نکـوئی چو پلنگی و چنین گـفت
درکوره ی عشق تافته ازجنس حدیدم


عباس نکوئی

ساقی بِنِگر که بی شرابیم همه

ساقی بِنِگر که بی شرابیم همه
بی پیر نشسته و خرابیم  همه
آبادی ده طالع ما نیست مگر
شهری شدگانِ وهم خوابیم همه

ما لایق دیدار مراتع بودیم
راضی شده بر مکر سرابیم همه
در خاطر ما شعشعه نور کسی است
زان دیدن یک شعله کبابیم همه
ریحی است پر از رایحه‌ای روح نواز
هر گه بوزد  گیج  گلابیم همه
گاهی نظری کن به لب تشنه ما
ما تشنه‌ی الطاف سحابیم همه.

رضا جمشیدی

قند لب های تو بیمار شفا می بخشد

قند لب های تو بیمار شفا می بخشد
خنده هایت دل تب دار دوا می بخشد
چه شود گر تو بیایی بنشینی به برم
بوی پیراهن گلدار صفا می بخشد
کاش امشب برسی خود بسر بالینم
که مسیحا نفس یار جلا می بخشد
بنشینم که دمی تازه کنی جانم را
بوسه ای از گل طرار چها می بخشد
عشق در گوش دلم گفت: که ای عاشق زار
مژده از آن بت عیار خدا می بخشد
بلبلی گفت که در انجمن مهر و صفا
پر پروانه به گلزار بها می بخشد


پروانه آجورلو

آسمان همچون مادری پا به ماه شده است

آسمان همچون مادری پا به ماه شده است
از تولد ستاره هایی که
هر شب در آغوش نگاهت جا خوش کرده اند؛

انگار خدا شاعری ست
که زیباترین واژه را
در غزل چشمانت
میان صورتت نگاشته
زیر طاقِ دو بیتی اَبروهای منظم تو,
زیبا..!
وقتی اشک هایت جاری می شود
روی ابریشم گونه هایت
دلم می گیرد از این همه غم عظیم
که چگونه بنویسم تا قلم های درون گلویم
جان به سر نشوند بر روی کاغذهای سپید!


مرتضی سنجری

گاهی در خواب هایم پرت می شوم

گاهی در خواب هایم
پرت می شوم
به زمان متولد شدنم
آن لحظه
که می بینم در خواب
روز اولین دیدارت را


مروت خیری

نغمه کن با من شوریده شکر خندت را

نغمه کن با من شوریده شکر خندت را
لحظه های شب بارانی الوندت را

بگشا پنحره ای را به تماشای خیال
چاره کن بغص تب آلوده ی دربندت را


به کجا سر زنم ای نخل بلندای امید
تا ببینم قد و بالای برومندت را ؟

کو نشانیکه بگیرم خبر از شوکت عشق !
غنچه ای کو که دهد عطر همانندت را؟

شانه بر شانه موجم که به دریا برسم
می سپارم به خدا ساحل اروندت را

کوچه در کوچه به دنبال کسی میگردم
که به یاد آورد ام سمت سمرقندت را

کوهی از غیرت و جاهی و جهان میفهمد
آتش سینه ی سوزان دماوندت را


دوست دارم به تماشای تو بنشیم و باز
بزدایم ز دلم حسرت لبخندت را

علی معصومی

ناودانها شر شر باران بی صبری است

ناودانها شر شر باران بی صبری است
آسمان بی حوصله ، حجم هوا ابری است
کفشهایی منتظر در چارچوب در
کوله باری مختصر لبریز بی صبری است
پشت شیشه می تپد پیشانی یک مرد
در تب دردی که مثل زندگی جبری است
و سرانگشتی به روی شیشه های مات
بار دیگر می نویسد : خانه ام ابری است


قیصر امین پور

زاهد بودم ترانه گویم کردی

زاهد بودم ترانه گویم کردی
سر فتنهٔ بزم و باده‌ جویم کردی...
ما را ز هوای خویش دف زن کردی
صد دریا را ز خویش کف زن کردی


" مولانا "

در افق، پشت سرا پرده نور

در افق، پشت سرا پرده نور
باغ های گل سرخ،
شاخه گسترده به مهر،
غنچه آورده به ناز،
دم به دم از نفس باد سحر؛
غنچه ها می شد باز ...
همه عالم به تماشا برخاست !


" فریدون مشیری "