ساقی بِنِگر که بی شرابیم همه

ساقی بِنِگر که بی شرابیم همه
بی پیر نشسته و خرابیم  همه
آبادی ده طالع ما نیست مگر
شهری شدگانِ وهم خوابیم همه

ما لایق دیدار مراتع بودیم
راضی شده بر مکر سرابیم همه
در خاطر ما شعشعه نور کسی است
زان دیدن یک شعله کبابیم همه
ریحی است پر از رایحه‌ای روح نواز
هر گه بوزد  گیج  گلابیم همه
گاهی نظری کن به لب تشنه ما
ما تشنه‌ی الطاف سحابیم همه.

رضا جمشیدی

چشمهایت شعر نابی از غزل

چشمهایت شعر نابی از غزل
جاری و آبی, شرابی از غزل
کوچه در کوچه خم گیسوی  تو
بوته های رز , گل آبی از غزل
مادر شعری و شاعر همچو باد
ابری و مهری و ماهی از غزل
مادرم  مجموعه آیینه هاست
شاه بیت است, خدایی از غزل
کاش می‌شد چشمهایش را سرود

قصه‌های پر ز رازی از غزل

رضا جمشیدی