تـا دکـمه ی پیـراهن عشقـم بـدریدم

تـا دکـمه ی پیـراهن عشقـم بـدریدم
از بنـد دل و آنچـه بـه دل بود رهیدم
دیدم غزل آلوده ی عشق است حبیبم
شکـرانه نمـودم کـه بـه دلـدار رسیدم
می گـفت غـزل دلـبـرکـم از رخ دلـدار
از شعـر و غـزل همچـو غـزالی بِرَمیدم
چون کهنه شرابی غزلش بود بـه ساقر
مـی از قـده آن لـب تـبـدار چشـیـدم
لب وا نکند گرکه مرا در نظرش نیست
بـر قـفـل لـب شـاعـر دلـداده کـلیدم
با هر غزلش بند دلـم پاره شد از عشق
بر گردن خود طوق وصالش بـه امیدم
غُرید نکـوئی چو پلنگی و چنین گـفت
درکوره ی عشق تافته ازجنس حدیدم


عباس نکوئی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.