کوک میکنم

کوک میکنم
آهنگ زندگی را
اما ناکوک میماند.
هماهنگ نمیشود.
دل و احساسم
با مغزم
همخوانی
ندارند.
خدایا
توفقط
خودت
کمکم کن
راه دشواری
درپیش دارم.


محمد علی مقیسه

تقدیر.من و تو را ندیده انگار

تقدیر.من و تو را ندیده انگار
از شهرِ شب ستم رسیده انگار

وقت است به آسمانِ دیگر بپریم
جایی که خدا عشق خریده انگار


نیلوفر سلیمانی

زن بودن هنریست رئالیست

زن بودن هنریست رئالیست
در بوم بزرگ هستی
ریز به ریز خطوطش با عشق نگاشته شده
رنگهایش از دل طبیعت است
گرم و آرامش بخش و زلال
هر گوشه از وجودش تصویری از عشق و مهربانی و تبسم است
در این بوم گویی دنیا نهاده شده است
زن وجود خداوند است در قالب انسان
برای نشان دادن حجمی عظیم از زیبایی ،عشق،اصالت وجاودانگی...

سحر کرمی

آن صحنه‌های دلنواز آن چشمهای دل فزون

آن صحنه‌های دلنواز آن چشمهای دل فزون
آن یاور یکتای ما آن صاحب قول سلون

آری خضاب کرده‌ای ریش تو گشته پر ز خون
حالا برو بر فاطمه گشتی دگر ابرو کمون

یا ربّ امیر‌المؤمنین آن شاه، حیدر اصل دین
اندر نماز آخرین خوردش ز کینه بر زمین

محراب‌گشته رود وای از خون فرق و آن جبین
زهرا شده چون منتظر تا آیدش نور یقین

حالا نگاهش بر سماء شد منتظر آقای ما
تا که بیاید فاطمه واصل شود هو چون به ها

بَه بَه دوباره یلتقی بحری به بحری شد یکی
نور خدا نور خدا گشته به احمد هر یکی

تا بی‌نهایت رفته‌است عالی به‌اعلا گشته‌است
شد لیله‌ی قدر آسمان مولا به زهرا رفته است

عرشی شود در زیر پا آنها شدند الّا خدا
سیّد به‌سادات چون‌شود نِی می‌شود دیگر‌جدا

سید عرشی

علم و عشق، به روی من باز

علم و عشق، به روی من باز
اینهاست دو «ع» زندگی ساز

همراه خودم، خدای خوبم
معنای دلم، صحبت یک راز

دعا پیش خدا تمام دنیاست
آهسته به اوج رفت و پرواز

با علم و غمی که عشق نابست
میرسم از مسیری که پر آواز

هادی نجفی

یک نفر نیست بپرسد چه به ما می‌گذرد

یک نفر نیست بپرسد چه به ما می‌گذرد
یا در این سینه‌ی پر درد چه‌ها می‌گذرد

اندکی رحم ندارید به احساسِ دلم
آخرش این دل غمگین ز شما می‌گذرد

از چه رو اینهمه ای دوست بدی‌ها دیدم
فکر کردید که همواره خدا می‌گذرد


ای رفیقی که شکستی دل من را دائم
عمر اَمثال شماها به خطا می‌گذرد

دائما عشق بورزید که دنیا فانی‌ست
عمرتان یکسره دارد به جفا می‌گذرد

مهدی ملکی الف

از نخستین بامداد آفرینش

از نخستین بامداد آفرینش
که خدا
مغرورانه بهشاهکار خوبش می‌نگریست
من دل‌نگران تو بودم
از آن‌چه که این جهان
بر تو روا خواهد داشت
و کمی هم در وحشتی عشقی که از تو
بر سر من خواهد آمد

خدا هم شاید توجه نکرده بود
که رنج عشق
وقتی با درد آگاهی از زندگی می‌آمیزد
تلخ‌تر از رنجیست که خودش
در تنهایی‌ها چشیده بود


علیرضا غفاری حافظ