فرازی از دعای عرفه

تویی یـارب تمـامِ هستـیِ من
انیسِ روزهـــای سختـــیِ من
تـو اســرارِ نهــانـم را بـدانـی
نگـاهِ گـوشهِ چشمم بخـوانـی

مقـامِ ترس ز تو بـر من عطایا
که گویا بینمت هر دم خـدایا
مرا حفظم کنی یارب ز لغـزش
گذاری بـر گناهانم تو پوشش
نجاتم ده ز ترس و هولِ دنیا
ببـر از قلـبِ مـن انـدوهِ عقبا

فرازی از دعای عرفه

سلیمان ابوالقاسمی

مانده ام سخت در فکرش ..

مانده ام سخت در فکرش ..
او خدای قلبم بود ...
سخت درگیر احوالش ...
او تمام سهمم بود ...
چشم های خیره اش می زد...
هر دمی شعله در انبار باروتم...
دست در دست من هر دم ...
با تمام وجود می آید...
حال و احوال مارا پرس؟...
گو که هر دم از تو میخوانم...
مانده در زمین روح سرگردان ...
ایستاده من, همچمو طوفانم...
هرچه گویم از عمق دل گویم ...
وای, تکرار شد هرچه می دانم ...
با خیال, خواب و با خیال, بیدار ....
رود در کنار و تشنه میمانم ...
زندگی سخت ترین سختی هاست ...
قصه اش در تمام کتاب ها خوانم ...
شعر, پایان هر درد و رنجی نیست...
التیامی است بر تمام دردانم ...

محمد جواد لایقی

روزی اگر نفس بکشم در هوای تو

روزی اگر نفس بکشم در هوای تو
در بامداد مشرق پر ماجرای تو

پر میزنم کبوترانه فراسوی آسمان
دل میزنم به ساحت حول و ولای تو

طی می شود مسیر قرون نرفته ام
در پیچ و تاب واهمه ها پا به پای تو

بیهوده دل به پرتو مهرت نبسته ام
ما را نیافریده خدا جز برای تو

حال و هوای خاطر دلدادگان شدی
بود و نبود و نام و نشانم فدای تو

در کیش دلبرانه خدا را چه دیده ای
قسمت کند اگر که شوم آشنای تو

ای عشق ناگزیر پر از زندگانی ام
سر می نهم به خاک پر از کیمیای تو


علی معصومی

خدا نزدیک است

اگر میدانستی
چقدر دلم برایت تنگ شده
تنگ دلت را پر از شبنم می کردی
بین من تو
فقط فاصله
لبخندی است
که پر از مهر خداست
قدری بخند
خدا نزدیک است


اله کرم رداقره ویس

بهشتی داشتیم و به سیبی فروختش آدمی

بهشتی داشتیم و به سیبی فروختش آدمی
زآن بهشت,خدا داده جهنمی سبز,منِ آدم را
جهنمی داریم و همخانه شیطان گشته ایم
در آتشیمو خود بی خیال و یا سرگشته ایم
آسمان ها رهاکرده و ساکنِ قعرِ زمین شدیم
با خدا قهر و در خود اسیر و بیگانه گشتیم
زمینش سبز, اما چون تیغ می بُرد تنمان را

آسمانش آبی, اما سیه کرده سقف دلمان را
خدایا چنان کن, دل و تن با زمین بیگانه کن
دمی آدمی را رها و با شیطان همخانه مکن

شهریار یاوری

ای وجودت

ای وجودت
آیه آیه های مهر
صحبتت
در غروب تلخ رفتنت
با خدا چه بود؟
وقتی کودکت
گنار بسترت نبود!
گفتگویت با خدا ,
آیا گلایه بود ؟!
اما شنیده ام
راه و رسم تو
شکایت از کسی نبود !


حسن بهبهانی