روزی اگر نفس بکشم در هوای تو

روزی اگر نفس بکشم در هوای تو
در بامداد مشرق پر ماجرای تو

پر میزنم کبوترانه فراسوی آسمان
دل میزنم به ساحت حول و ولای تو

طی می شود مسیر قرون نرفته ام
در پیچ و تاب واهمه ها پا به پای تو

بیهوده دل به پرتو مهرت نبسته ام
ما را نیافریده خدا جز برای تو

حال و هوای خاطر دلدادگان شدی
بود و نبود و نام و نشانم فدای تو

در کیش دلبرانه خدا را چه دیده ای
قسمت کند اگر که شوم آشنای تو

ای عشق ناگزیر پر از زندگانی ام
سر می نهم به خاک پر از کیمیای تو


علی معصومی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.