بیا به نزد من بمان.تو یارباوفای من

بیا به نزد من بمان.تو یارباوفای من
کرم نما به عاشقت.بمان تو در سرای من

شدی تو باغِ عشق من.مکن مرا زخود جدا
قسم به عشق پاکمان.بشو تو همنوای من

بهار زندگیِ من. جدا نشو زدلبرت
درخت باغِ من تویی. شدی تو دلنوای من

طبیب عشقِ من بیا.دوای درد من تویی
درود باد برتوای .شفای هر بلای من

زلحظه ها گذر کنم.به عشق خود نظر کنم
به نیمه شب زسجده گه.رسدترا ثنای من

عزیز من به هر دمم . ترا صدا کنم بیا
ستایشت کنم چنان. نگار دلربای من

نسیمِ عاشقت ببین. که می کند ترا دعا
بمان نرو زپیشِ من.تویی که قبله گاهِ من


شهربانو ذاکری دانا

نوعی از غم در نگاه هر کسی پنهان شده

نوعی از غم در نگاه هر کسی پنهان شده
هرکسی که واقعا مصداق یک انسان شده

آدم از غم ها به شادی می رسد، از شب به صبح
دردها گاهی به دست اشک ها درمان شده

حس زیبای رهایی از تن دیوار را
خوب می فهمد کسی که مدتی زندان شده

رقص در بین گلستان را به همراه نسیم
قدر می داند گلی که ساکن گلدان شده

قدر ساحل را غریق خسته ای فهمیده که
در دل شب سرنشین قایق شیطان شده

سرزنش هرگز نخواهد کرد مجنون را کسی
که به جانش داغ لیلا شعله ای پنهان شده

قدر خورشید و نگاه روشنش را آن کسی
خوب می داند که در بی راهه سرگردان شده

وعده داده آسمان بعد از تمام رنج ها
می رسد روزی که سختی های ما آسان شده


عظیمه ایرانپور

احساسی که بهت دارم

احساسی که بهت دارم
یه حس عاشقونه نیست
نمیخوام که ببینمت
جات توی قلبم دیگه نیست
واسه یه لحظه هم
جلو چشای من نباش
حتی تو فکرمم نیا
برو با اون غریبه باش
فکر نکنی رفتی و من
خیال راحت ندارم
من با غریبه دیدمت
دیگه تورو دوس ندارم
توی چشات برای من
انگار دیگه معجزه نیست
برای دیدنت دیگه
تو قلب من حوصله نیست
خیلی راحت از زندگیم
تورو میزارمت کنار
یادت نره آدما برام
عزیز میشن فقط ی بار
لیاقت عشق منو
اون قلب هرز تو نداشت
برای قلب سنگ تو
این دل من چی کم گذاشت


شوکا صبور

شهی از شه ایران عصر قدیم

شهی از شه ایران عصر قدیم
وصیت نمود بر وزیر ندیم
نشانی ندارم من تیره بخت
پسانم بود صاحب تاج و تخت
چو رفتم کزین دار فانی به دور
به پاکی بشورید سپارید به گور
هر انکس که امد سحر گاه زود
برین بارگاهم مر اورا درود
کنید حرمت او را دهید عز و جاه
نشیند به جایم شود پادشاه
نشانید اورا به جایم همی
نهید بر سرش تاج شاهنشهی
سر انجام شه موصی پیر مرد
ز دنیا برفت از مکافات درد
یکی از قضا از گدایان عصر
بر امد سحرگه به دربار قصر
چو هاله به گردش زدند حلقه وار
بخواندند وصیت بر او زار زار
به گفتند به درویش ان ماجرا
تو هستی کنون مالک این سرا
چنین شد چنان گفته بود مرده شاه
جلوس کرد و درویش و شد پادشاه
گذشت روزگاری از این ماجرا
به در بار امد یکی از گدا
که ناگه گدا دید گدای دوست را
نشسته به تخت و شده پادشا
به تعظیم گفتش رفیق و رقیب
عجب باشد از روزگار عجیب
که بختد بلند گشته در روزگار
رسیدی ز درویشی بر اقتدار
ترا تهنیت گویم ای بخت بر
شکم سیر داری تو از سیم و زر
بگفت ای رفیق جای این تهنیت
خوش است که بگوئی مرا تسلیت
مرا بود تشویش یک لقمه نان
از این سلطه تشویش دارم جهان


قاسم بهزادپور

بخوان ای بلبل دستان

بخوان ای بلبل دستان
بخوان بر سنگ کوهستان
منم من
باغبان باغ انگورم
بیا..
انگور هایم خوشه کردن
به یاد کودکی هایم
که میرفتم به زیر تاک می خوردم
بخور از آب انگورم
چه شیرین است
شراب هم در کنارش یار دیرین است
منم من
باغبان باغ انگورم
منم مستم رفیقم نیست
تنهایم
نگاهم کن چه مهجورم
خجالت میکشی از من ؟
بخور از آب انگورم...
بخوان ای بلبل دستان
بخوان بر سنگ کوهستان
منم من
باغبان باغ انگورم
منم پیروز
منم فرزند نیمدورم


پیروز پورهادی

نظر به سویی دارم دور

نظر به سویی دارم دور
منتظر می‌مانم به اندک سوسوی چراغی
شاید همین فردا بیاید
مرا ز غم رهایی دهد
نقاب غم روزگار
ز رخ سرخم بردارد
لبخندی هر چند کوتاه
به شکفتن غنچه گل بزنم

کاش در باغچه ها
در کنار گل رز
خاری از غم و اندوهی نرویئد
ناشادم از تکرر تنهایی
ساز و دف و آواز نی
خبر از رویای غم دارد
دلشادم ، پس تبسمی میکنم
که بگویند ، او رسیده بر بالینم
هر چند او را حس نمیکنم
انگار آمده از ره دراز
پای کوبان
جرس بردارید
یار ز پنهان
نهان آمده
باغ و گلشن شکوفه داده
به یمن قدومش
من ز کرم دوست
خرسندم به نیم نگاهی
از لطف روزگار
آمده به پایان این فصل


حسین رسومی

چه دیدیم ؟ پُشتِ این همه شکوفۀ بادام

چه دیدیم ؟
پُشتِ این همه شکوفۀ بادام
که ، جنونِ عاشقی
دستِ ماراگرفته است ، وُ
سکوتی آرام می وزد
یا میانِ سنگ وُ ستاره
بنفشه می روید


چرا ؟
هیچ گُلی
نامِ تورا نمی داند
حتّا ، گُلِ زنبق
یا سیلابی
برکاشیِ آبی

چه خاطره ها در اشک هایِ ما پیدابود
وقتی که ، عشق را
پشت این همه شکوفۀ بادام
پرنده می دیدیم

چه ساده بود وُصمیمی
آن قابِ قدیمی
که میخ های اَش می ارزید
می لرزیدیم ...


فریدون ناصرخانی کرمانشاهی