وقتی که این همه گُلی ...

وقتی که
این همه
گُلی ...
نامِ تورا نوشته اَم
بر زخمِ ، سینۀ درناها
برافسوسِ ، یک پنجره آواز
امّا ، شُرشُرِ باران تمام نمی شود
وَ باد
چراغ هارا ، خاموش می کند

وقتی که این همه گُلی
نامِ تورا ، عاشقانه نوشته اَم
چون نهالی کوچک
با پُرزهایِ سبزِ بهارِ تنهایی
امّا تورا ، کنارِ سنگی دیده اند
که ، با گُل هایِ داوودی حرف می زنی
با لحنی که
ماه وُ مهتاب ، درپنجره ناز می کنند ...


فریدون ناصرخانی کرمانشاهی

هربار گفتیم کسی را دوست داریم

هربار گفتیم
کسی را دوست داریم
که در تنهایی اَش
با گُل هایِ اطلسی حرف می زند
دیوی ، پُشتِ پرده پنهان شده بود که ندیدیم
هربار گفتیم ...عشق
پروانه ای بر اوجِ خاکسترِ جهان نشست
شکوفه ای افسرد
شکوفه ای پژمرد

هربار گفتیم
گُل زردی تنهاست
یا ، شهری پاییز را دیده است
کالسکه ای ، عبور کرد ، که تجمّلِ چرخ های اَش
برشانه هایِ ما گذشت

حالا ...
میخکوبِ ، کدام حادثه ایم
که حوصلۀ شب بو ها
ساقۀ گُلِ مریم را ، فراموش کرده اند
یا گُل پامچال غرقه در نومیدی ست

حالا ...
هنگامِ غوطه ور شدن
در اندوهِ یک شقایق است
که عشق را می فهد ، وُ
دست های اَش شکوفاتر از نیزه هایِ خورشید است ...


فریدون ناصرخانی کرمانشاهی

پیچان وُ ...رقصان

پیچان وُ ...رقصان
رو به سویِ ، خاکستری غمگین
رو ، به واژه هایِ نامفهومِ برمزارِ ، زار
از گُل ها می گفتیم
تا ، لب هایِ آتش گرفته وُ
شقایقِ ویران

ازخطوطِ گرفتۀ جاده می گفتیم
تا شبنمی
از آغازِ
آواز هابیفتد
بی آنکه آتشی
گُل انداخته باشد
میانِ خاطره هایِ شکوفه ها

از نهایتِ دلِ شکسته می گفتیم
هفت فاخته می خندید
هفت سنبلِ رومی
گُل می داد
پیچان
در لحظه هایِ آه ...


فریدون ناصرخانی کرمانشاهی

چه دیدیم ؟ پُشتِ این همه شکوفۀ بادام

چه دیدیم ؟
پُشتِ این همه شکوفۀ بادام
که ، جنونِ عاشقی
دستِ ماراگرفته است ، وُ
سکوتی آرام می وزد
یا میانِ سنگ وُ ستاره
بنفشه می روید


چرا ؟
هیچ گُلی
نامِ تورا نمی داند
حتّا ، گُلِ زنبق
یا سیلابی
برکاشیِ آبی

چه خاطره ها در اشک هایِ ما پیدابود
وقتی که ، عشق را
پشت این همه شکوفۀ بادام
پرنده می دیدیم

چه ساده بود وُصمیمی
آن قابِ قدیمی
که میخ های اَش می ارزید
می لرزیدیم ...


فریدون ناصرخانی کرمانشاهی

بی دلیل تورادوست دارم

بی دلیل تورادوست دارم
به رنگین کمان نگو
به آن پروانۀ تنها هم
بی دلیل
داس در گندمزار می رقصد
وَ ، لبهایِ آن سئوال بنفش می شود

وَناگهان
این کوچه تورا دوست دارد
خاطره ای ، میانِ شبنم ها خوشبخت می شود
گُلی ، باعطرِ پیراهن اَت حرف می زند
وَ ، کسی که شبیهِ ما نیست
درسایه ها گُم می شود

تورا دوست دارم
وَاین باران
دیوانه ای ست
که اشک هایش
برشانه هایم تمام نمی شود
یا رازِ این شب ها
که درفصل هایِ ما تاریک می ماند ...


فریدون ناصرخانی کرمانشاهی

دراین پاییز

دراین پاییز
چه غمگین می خواند
این پرنده میانِ لاله هایِ سیاه

روزنامه هایِ شهر !
غمگنانه قدیمی اند
باران هم می بارد
آغوشِ باد
پناهِ فریادِ ماست
که باسال هایِ خسته می گذریم
وَ ازعشق چیزی نگفتیم

صدایِ پاییز را شنیده ای ؟
برگِ زردی می افتد
وَ ، درختِ عریان
تا بهاری دیگر تنهاست
صدایِ انتظار را شنیده ای ؟
قطره اشکی خونین
درطولِ آینه
آه می کشد
وما ، باید ازتبعیدِ رنگین کمان برآب می گفتیم
که نگفتیم ...

فریدون ناصرخانی کرمانشاهی