پای تو که در میان باشد

پای تو که در میان باشد
قوانین فیزیک جا به جا میشوند
زمان می ایستد
و
فاصله ها می میرند
تا در انتهای کوچه ای بن بست
پیشانی عشق
پشت صنوبری بوسیده شود

مهین مرتضایی

من از روزی که دیدم نه که از ثانیه اول

من از روزی که دیدم نه که از ثانیه اول
به دست دادم دل و جان را
دلم رفتو نگاهم بسته شد , به غیر از تو
به خود گفتم نکن , عاشق نشو
دیوانگی دارد
که هر کس پا نهد زین ره
به داروالمجانین است سرانجامش
ولی شد آنچه هر روز نمیخواستم
بدردی مبتلا گشتم
که فکرش هم نمی کردم
همه اینهایی که من گفتم
در آن یک ثانیه رخ داد
که از هر ثانیه بعدش
به جز خواستن
به جز بودن
به جز دیدن
نه حتی شاد بودن
نبود در سر
نبود در دل
نبود در جان
یه روزی گر رسم بین عشق
قیامت میکنم , در عشق
بیا یک نگاهی کن
به این حال پریشانم
و گر نه من کم آوردم
دلم دیگر نمی خواد
بدونت
زندگانی را
هوا را
شادمانی را
به خودم گفتم که شد, شد
نشد از دور تماشا میکنم او را


مصطفی عودی عباسی

عسل ناب نگاه تو چه زیباست ولی...

عسل ناب نگاه تو چه زیباست ولی...
تلخی قهوه ی چشمان شما را چه کنم؟!

همچو قندی ته فنجان تو حل شد این عشق...
دل بحران زده از فاصله ها را چه کنم؟!

از من خسته تو از حال و هوا میپرسی
حسرت مهر تو و گلایه ها را چه کنم؟!

فصل پاییز گذشت و وسط بهمن ماه...
عطش یاد تو و خاطره ها را چه کنم؟!

انقدر غرق در افسون خیالاتم که...
جزر و مد غم این حادثه ها را چه کنم؟!

زیر اوار غزلهای جهان مرد این دل...
پشت هم خط زدن ترانه ها را چه کنم ؟!


فرشته امامقلی

باشهدا

﷽

+شهیدآوینی

شب ست خیال بودنت

شب ست
خیال بودنت
مهمان ست بر
دیواره ی اتاق دل تنگی هایم


یادت در دلم طوفان به پا کرد
آری
هوای دل ابری شد
حنجره , بغض ش سخت در هم شکست
ناودان چشم ها باریدن گرفت

و ,,,

آمدنت را
خواب دیدم
رد پای ت بر گونه ام نغش بست

کاش
خواب های م در
آغوش تو بیدار شوند

و شاید
این بار ,,,
کنج اتاق دل تنگی هایم
آخر جانم را می بازم

و چه مهمانی
شیرینی می شود برای من
این بار


مژگان بختیاری

کاش میشد درد را تصویر کرد

کاش میشد درد را تصویر کرد
آتش دل را برون آورد و غافلگیر کرد

کاش میشد تا به سنجاقی ز عشق
بند زد دل را به دل زنجیر کرد


پروین عزتی عبدالجبار

بیا آخرش که میای

 بیا

آخرش که میای

حتی روزی که ما دیگه نباشیم

خب حالا زودتر بیا

نگا 

به خدا شاید دیگه هرگز چیزی نسرودیما

دیروقتیه نشستیم منتظر اومدنت

بیم از کوی او دیگه برنخیزد از رخوت بدن

بیا او را صدا بزن...

واسه ما زشته این همه لابه التماس

جلو دیوونه ها کلی پز دادیم که میای

،زمین نمیندازی

دیر وقتیه موندیم رو زمین

کجا پیدات کنیم ؟

 

یه بارم تو بیا

بی اینکه ما بگردیم...

 

 جان ما ممکنه در فضایت 

اما از حسن شما کم نمیشه

باشه بگو من دیوونم!

اصلن کی خواست عادی باشه هیچ وقت؟

حیفه آخه اینهمه دور...

کی گفته دور؟

تنگه دلمون

تو بیا

چشمون چن وقتیه به دره

اگه بدونی!

 

رادیو چهرازی

بر خودم کردم حرام خوابِ خوشم

بر خودم کردم حرام خوابِ خوشم
تا بیاندیشم چسان است ناخوشم
این همه دل واپسی ها بهرِ چیست
دلخوری ها کینه توزی ها زِ چیست
علتش چیست بَس طمعکارم فزون
با چه برهانیست که مجنونم کنون
مال و اموالم که افزون می شود
با چه برهانی دلم خون می شود
هر چه بیشتر میشود سهمم جهان
حرص فزونتر میشود نسبت به آن
این چه بیماریست گرفتارست بَشر
با چه دارویی توان زین جَست خَطر
حرص چرا پایان بیِ پایان ماست
با چه برهانی شفای جان ماست
روزیِ من عهده دارش ربِ جان
مالک کل جهان هاست مهربان
ناظر احوال و حالاتم خداست
ماندن و رفتنها اذنِ کبریاست
خشم و شادیهای من اذن بقاست
خواستنم خوابیدنم با کبریاست
قلب من با اذن مالک می طپد

چشم هام امرِ هو را می برد
کلیه هایم همچو اقیانوسِ هند
اشکاهایم آب جاری رود سِند
پاهایم همچو کوه های سِتَبر
دستهایم شاخه های چوپِ تَر
مغزِ من مانند سرداری سپاه
سیستم عصبیم چون نور راه
کُلشان مطلق مطیعِ مالک اند
حرصِ من چیستا که مَنها هالکند
هر چه فکر کردم کی ام دیدم نی ام
باقی ام دنیا که قطعاً فانی ام
عاقل ام نازم به عقل دیدم نی ام
کاتب ام کبر میفروشم که نی ام
فاتح ام فتحی کنم که عاجزم
قاطع ام امری کنم که ناقصم
شاکرم شکری کنم قطعاً نی ام
بنده ام گر رب عالم مَن کی ام
گر طبیبم پس چسان تب مبتلا
طول هر سال زی ام صدها بلا
بوده و هستم ضعف النفسِ حَد
با چه برهانی مطیع ام نفسِ بد
یکصد و بیست و چهار هزار نبی
بر حذر کردند هوای نفس همی
با چه برهانی منم من می کنم
واقفم فانی ولی جمع می کنم
زین رسیدم در نهایت که یقین
ظاهراً دارای عقل ام اهلِ دین
دینِ اسلام یعنی تسلیم احد
حبسِ نفسِ شَر و عبدیِ صمد
پس به ظاهر من مسلمانم یقین
حرص گرفتارم ریاکارم به دین
حافظا گر خواهی اولایی شوی
ما علی دادیم که مولایی شوی
بی علی ابن ابیطالب بدان
حبسِ شیطانِ حریصی در جهان
اختیار دادیم و با این اختیار
کاشت فِلفل را چسانی داشت خیار

حافظ کریمی