ادم می تواند

ادم می تواند بارها و بارها به کسی که دوستش دارد
"فرصت" دوباره بدهد ...
می تواند بارها و بارها "اشتباهاتش" را نادیده بگیرد...
می تواند مانند روز "اول" ، ذهنش را برای او "پاکسازی" کند...
به شرطی که :
"اوی دیگر" ؛
ادمِ "زندگی اش" باشد ،
ادمِ "دوست داشتنش" باشد .
ادمی که برای "ساختن" امده باشد.
ادمِ "ماندن" .
ادمِ "یکی شدن" باشد .


شیماعبداللهی

دیگران در تب و تاب شب عیدند ولی

دیگران در تب و تاب شب عیدند ولی
مثل یک سال گذشته به تو مشغولم من

((کاظم بهمنى))

اِی کاش بودی یک نفر, تَنها برایِ یک نفر

اِی کاش بودی یک نفر, تَنها برایِ یک نفر
دِل فَدایِ یک نفر, هَم جان فدایِ یک نفر

گَر که بَرخاستِه صدایِ صورِ اسرافیلِ عِشق
مَحو گردد آن مُنادی, اَندَر نِدایِ یک نفر

آوَرَد سوداگرِ عشق, دَر اِحتِکارِ خویشتَن
خَنده هایِ یک نفر, هم عِشوه هایِ یک نفر

سِرِّ توحیدِ پَرَستِش, اِنحصارِ عشقِ اوست
تا بَرِی باشد زِ شِرک, جُملِه دُعایِ یک نفر

مرگِ فرهاد, حاصلِ تدبیرِ خُسرو بود و بَس
شِکَّرِ شیرین بِگَردد تَلخ, وَرایِ یک نفر

یک نفر, خود در گُلِستان و نمیدانَد که او
آتَشی اَفکَنده است اَندَر سَرایِ یک نفر


شِعرِ حافِظ, نَقشِ مانی, رامِشگَریِّ باربَد
عاجِزَند در وَصفِ حُسن, مَدح و ثَنای یک نفر

هر وِصالی دَر جهان را اِنفِصالی لازم است
گو غَریب شو تا بِگَردی آشِنایِ یک نفر

کمال قادری

از پشت پنجره ی تب دار

از پشت پنجره ی تب دار
می بینمت ، می خندی
با نگاه ماه
اینجا دلم و من
آنجا تو و نگاه!

لیلا_مهتاب

می شود از دلِ غم دیــــدهٔ مـن یـاد کند

می شود از دلِ غم دیــــدهٔ مـن یـاد کند
بلکــــــه گنجشکِ دلـم از قفس آزاد کند

آن پری چهره کــــه دنیا بـه مرادش باشد
می شود گـــاه کمی کـــار پـــــریـزاد کند

پـــــرِ پــرواز ندارم کـــــه طوافش بکنم
غـــزلم جـــــور شود خــاطرِ من شاد کند

غــــزل از چشم سیاه و لب شیرین گویم
بلکه بیــــدار شود فکر بـــــه فرهاد کند

شاعـــرِ آن رخِ زیبا و گل انـــــدام شدم
کاشکی فکر بـــه این حسنِ خداداد کند

خبرش نیست که درگیر نگاهش شده ام
کاش این میلِ مـــــرا عشق قلمداد کند


رطبِ گـــــرم تنش نـاب تـــرین شیرینی
بـوس لبهای تَــــــرش هلهله بنیـاد کند

او کـه ساکن شده در ساحـلِ زیبای فرات
می شود بـار دگـر فکر بـــــه اجــداد کند

پیش ایـوان مــدائـن شده مــاوای صنم
عاقبت از غم هجــرانِ خـــودش داد کند

بهر دیـــــدار نگاریـن صفت و مــاه تمام
آخـر این عاشقِ خــود راهیِ بغـداد کند...


مهرداد خردمند

پشت نقاب مهوش ات ...آشفته حالی داشتی

پشت نقاب مهوش ات ...آشفته حالی داشتی
ای کاش مخفی میشد آن, فکری که خالی داشتی
دنیا نمی ارزد که من ....درگیر رویایت شوم
اما چه میشد مثل قبل...اوجی! کمالی! داشتی
خاموش باید بود و این راز نمایان را شنید
این درد نقش آلوده را ....شرح محالی داشتی
بر نقش قلبم حک شده, روز فراق و بعد از این
مثل غریبه با منی....دیگر....خیالی ...داشتی؟

انسان برای خویش هم ...ارزش ندارد بعد از این
خاموش باش و گوش کن...حتی سوالی داشتی

نرجس نقابی

میترسم بگویم دوست َت دارم

میترسم
بگویم
دوست َت دارم

کسی بشنود و
چشمی شور باشد

نگفته در دهانم
یخ بزند
عاشقانه هایم


از سکوتم

امـــا
تو بخـــوان هــــمه را



نیلوفرثانی