آینده ای مبهم تر از مه ...در بیابان

آینده ای مبهم تر از مه ...در بیابان
باران نمی بارد و دود آلود ...میدان
پشمینه پوشی کنج دیواری نشسته
چشمان او کج گشته آنسوی خیابان
در رفت و آمد های کوچه محو گشته
آن عابر ترسیده از مردان عریان
ساکت ولی لبریز از غوغای ذهن است
وجدان...همین تنها نشانه از تو ...انسان
سرد است و خاموشی فراگیر است ...آری
رقصیده سرما پیش پای این زمستان

نرجس نقابی

از بام بی مهری ات دیدی چطور پریدم

از بام بی مهری ات دیدی چطور پریدم
یک تنه تا آخر برکه ی عشق دویدم
در داستان امروز شنگول و منگول کجاست
من چهره‌ی گرگی رو با دست هام دریدم
خواب هزار عاشق کابوس بی مهری هاست
یک دختر قوی تر روی قفس کشیدم
سایه ی تاریک عشق، با دل من ترک خورد
من طعم نیرنگی رو ....با دل خود چشیدم
تابستون و زمستون فرقی برام ندارند
بهار پر رنگی رو با یک نفس رسیدم
پر می‌زنه قاصدک روی نگاه بارون
من احترام گل رو به قاصدک ها دیدم
شوخی نداره معنی ، با قلب زخمی گل
منم که قطره بودم....از تو غزل چکیدم
کابوس من تموم شد، روی لطافت مهر
رنگین کمون نمی خواد....ببین خودم خمیدم
خرابه ها رو ببین رو دستای سرنوشت
یک ذره از حِسمو ..... به هیچ کسی نمیدم


نرجس نقابی

پشت نقاب مهوش ات ...آشفته حالی داشتی

پشت نقاب مهوش ات ...آشفته حالی داشتی
ای کاش مخفی میشد آن, فکری که خالی داشتی
دنیا نمی ارزد که من ....درگیر رویایت شوم
اما چه میشد مثل قبل...اوجی! کمالی! داشتی
خاموش باید بود و این راز نمایان را شنید
این درد نقش آلوده را ....شرح محالی داشتی
بر نقش قلبم حک شده, روز فراق و بعد از این
مثل غریبه با منی....دیگر....خیالی ...داشتی؟

انسان برای خویش هم ...ارزش ندارد بعد از این
خاموش باش و گوش کن...حتی سوالی داشتی

نرجس نقابی