کجا می روی؟

کجا می روی؟
تمامِ جاده ها
تا ابد
در دست تعمیرند!
چمدانت را باز کن
و عطر این خانه را
استشمام کن...


محمدرضانعمت پور

پر از دلشوره و ترسم میان بازوان تو

پر از دلشوره و ترسم میان بازوان تو
چرا این حس مبهم را فقط گنجشک می فهمد؟

لادن آهور

ای دل غم دیده , زنده شو یار آمده

ای دل غم دیده , زنده شو یار آمده
بوی گل آمد , یوسف ز کنعان آمده

ذلیخا کو ؟ دِه دو چشمانش شفا
ای جفا دیده غم مخور , یار آمده


نغمه منصورکوهی

عشقِ جانسوزت چرا ویرانه می‌خواهد مرا

عشقِ جانسوزت چرا ویرانه می‌خواهد مرا
چشمِ مستت تا به کی دیوانه می‌خواهد مرا

شاعرت را همچو مجنون کرده‌ای لیلای من
بودنت در بهترین افسانه می‌خواهد مرا

با نگاهت مست‌تر کردی دلم را ای عزیز
چشم‌هایت غرق در میخانه می‌خواهد مرا

عشق را با زلف زیبایت دوچندان کرده‌ای
گیسوانت شاعری مستانه می‌خواهد مرا

باش تا هر شب طوافت کرده باشم ماه من

عطر عشقت بی گمان پروانه می‌خواهد مرا

مهدی ملکی الف

بدترین حال دنیا وقتی ست

بدترین حال دنیا وقتی ست که تو زودتر عاشق شده ای و باید صبر کنی تا معشوق هم به پای تو برسد یا حتی نرسد. برایان معتقد است عشق به آدم ویران کننده است و برای همین او عاشق سگش شده.
گاهی نگاهش می کنم و فکر می کنم کاش همه چیز به این سادگی بود. معشوق را به خانه می آوردی و با طنابی که به گردنش بسته ای می کشیدی.
می گفتی من عاشقتم پس با من بیا. کندی و تندی قدمهایت را با من تنظیم کن. همیشه در یک قدمی ام باش و اگر رفتی هم ممکن است یکی شکل تو در مغازه ای انتظارم را بکشد...!

دکتر برایان از دودکش بالا می رود | آیدا احدیانی

تنهایی ام را می شویم

تنهایی ام را می شویم

به بند رخت می آویزم

می ترسد

از آفتاب فرار می کند

و شبیه سایه

به من پناه می آورد

تنهایی ام را اطو می کنم

تا صاف شود

تا وقتی در خیابان راه می روم

به من بیاید

گاهی

دستم را بگیرد

شاید عصای پیری ام شود!

تنهایی ام را

به تخت خواب می برم

موهایش را شانه می زنم

و برایش معجزه می بافم

لبخند می زند

و در من حلول می کند!

تنهایی ام

مرا می بوسد

سردش میشود

بغلش می کنم!

#روشنک آرامش

تو میدانى من آرزو دارم ...!

تو
میدانى
تنهایى ، سهم
دنیاى سنجاقکهاست

وعمرشان
باندازه ى خطِ کف دستِ من
کوتاه است
و چه ساده یک روز
در دهان پرنده اى
بسر مى آید

تو
میدانى
من
آرزو دارم
آن سنجاقکى باشم
که هر روز
دور از چشم ِ
آن پرنده
کنار پریشانى گیسوانت
مى نشست
و در سجده ى
خدایى که عشق را
اینچنین
اشک آلود در چشمهاى من
نشانده است
از صبح تا شام
تار تارِ ، غصه هاى گره خورده ى
موهایت را
مى بوسیدم .

تو
میدانى
من آرزو دارم ...!

مجیدفربد