من از روزی که دیدم نه که از ثانیه اول

من از روزی که دیدم نه که از ثانیه اول
به دست دادم دل و جان را
دلم رفتو نگاهم بسته شد , به غیر از تو
به خود گفتم نکن , عاشق نشو
دیوانگی دارد
که هر کس پا نهد زین ره
به داروالمجانین است سرانجامش
ولی شد آنچه هر روز نمیخواستم
بدردی مبتلا گشتم
که فکرش هم نمی کردم
همه اینهایی که من گفتم
در آن یک ثانیه رخ داد
که از هر ثانیه بعدش
به جز خواستن
به جز بودن
به جز دیدن
نه حتی شاد بودن
نبود در سر
نبود در دل
نبود در جان
یه روزی گر رسم بین عشق
قیامت میکنم , در عشق
بیا یک نگاهی کن
به این حال پریشانم
و گر نه من کم آوردم
دلم دیگر نمی خواد
بدونت
زندگانی را
هوا را
شادمانی را
به خودم گفتم که شد, شد
نشد از دور تماشا میکنم او را


مصطفی عودی عباسی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.