تنهایی را یاد بگیر

تنهایی را یاد بگیر تا معشوقه‌ی گاه‌گاه هیچ‌کس نباشی!
برای خودت ارزش قائل باش و اجازه نده برای کفایت تو حد و مرز تعیین کنند.

برای خودت کافی باش و نخواه که برای دیگران کافی باشی. نخواه که دیگران تاییدت کنند

 و نخواه که دیگران تو را مدیون حضور گاه‌گاه خودشان بدانند و بانیان بغض‌ها و شریک لبخندهای تو باشند!

تنهایی را یاد بگیر و تنهایی بگرد و دلخوشی را پیدا کن و تنهایی امیدوار و هدفمند باش و تنهایی به بالاترین جایگاه‌های ممکن برس.
قدرت، در انسجام و ایمان درونی‌ست. منسجم باش و مؤمن و متعهد به توانمندی‌های خودت.
و دیگران را دوست داشته‌باش، اما به هیچ‌کس وابسته نباش. از هیچکس جز خودت کمک نخواه و ایمان داشته‌باش که

 خداوند حامی کسانی‌ست که روی پای همت و پشتکار خودشان ایستاده‌اند.


نرگس صرافیان طوفان

شهرزاد

قباد: سخته واسم دوری تو اینو بفهم، چطوری اینو بهت ثابت کنم؟

شهرزاد: دیر شده، برای ثابت کردنش خیلی خیلی دیر شده …

حتی ملک جوانبخت هزار و یک شبم نبودی و‌اگر نه من کم قصه و داستان به گوش تو نخوندم.

عاشق بزدل عشقو هم زائل می کنه آقای قباد دیوان سالار.

من خاطراتم را ورق می زنم

من خاطراتم را ورق می زنم
حالا در میان انبوهی از تورم بیهودگی
گیر افتاده ام!!


غلامحسین افراس

برکه تصویر قشنگی است اگر ماه شوی

برکه تصویر قشنگی است اگر ماه شوی
شاهد اینهمه زیبائی دلخواه شوی

همسفر بودن تو مقصد زیبائی هاست
جاده لبریز تماشاست که همراه شوی


آسمان شب ویرانه ندارد حرفی
تو اگر پنحره ی بزم شبانگاه شوی

چه نیازی است که ابراز شود درد دلی
جای اسرار نباشد که تو آگاه شوی


عمر اگر می گذرد جای پریشانی نیست
که تو خود برکت هر مهلت کوتاه شوی

سر سودای تو داریم و هوا خواه توایم
تا که درمان دل و هر غم جانکاه شوی


فرصتی نیست عزیزم به تماشا ننشبن
تا به کی شاهد این زمزمه و آه شوی

علی معصومی

پاییز قدم زنان عبور می کند و می رود...

پاییز قدم زنان عبور می کند و می رود...
می گذرد از خیال عاشقان دلتنگ,
این دلدادگان خفته
در دامان زرد درختان مدهوش؛
پاییز نرم نرمک رها می شود
در مژگان خیس ابرها؛
نوازش می کند
دستان یخ زده را...
و بوسه می زند,
گونه های گر گرفته را...
کاش می دانستم
در کدام قطره ی باران نهفته ای
که عطر آغوشت اینقدر بی رحمانه
پاییز را به یغما برده است...


ایلناز بهزادی آبریز

تو نفس هایت را جانانه بکش

تو نفس هایت را جانانه بکش
زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد
ای سراپا همه سبز
هر کجا هستی باش
او به اندازه ی یک عشق مرا بیدار خواهد کرد .

سارا الهیاری

از پشت پنجره کافه

از پشت پنجره کافه
قدم های تند پاییز را میبینم
نفس های آخر پاییز را می شنوم
اما هنوزم
در پشت میز چوبی کافه
چشم براه تواَم
با فنجان پر از حسرتی که بازی میکنم
از بی حوصلگی سر می کشم
شاید زمان بگذرد
کاش حبه ای لبخندت
درونش هم می خورد
و تمام دلتنگی های پاییز حل می شد

سارا دودانگه