راهیم, راهی آواره شدن

راهیم, راهی آواره شدن
بندیم در شُرف پاره شدن
بی هوا اسم تورا آوردم
و تمام زندگی را مُردم
چه خیال خامی که تو بر می گردی
تو به دنبال تسکین کدامین دردی
درد تحریم محبت یا که تبعید به غربت
عمریست شبهایم به میهمانی غمها دعوت
شاید که همین است, من وتو خط موازی
توشبیه آخر اسفندومن سرمای پاییزی
سهم من این است و این خواهد ماند
این شعر مرا چه کسی خواهد خواند
و من شاعر شعرهای بی معنا شدم
خوب بودم که اینگونه من تنها شدم


سیدرضابنایی

ابرها میگریند

ابرها میگریند
رودها پرشورند
عابری چتر سیاه
زیر باران وا کرده
چشمها دلشادند
چشمه‌ها میخندند
زارعی دست به دعاست
کوزه گر ناراحت
وخدا...
زاهدی زیر عبا
کارها پنهانند
اشکها میشویند
کینه از دلهامان
کوچه‌ها پرشده از شور‌و نوا
کودکی در بغل مادر خود خوابیده
لقمه نانی شده آمال همه
مرده‌ها بی خوابند
کشته‌ها پشته شدند
نهرها پر خونند
کوزه‌ها بی آبند

برای داشتن ات

برای داشتن ات
کافی ست چشم هایم را ببندم
بقیه ات را
در شعرهایم بخوان

پرویز صادقی

قلبم را به عشق

قلبم را به عشق

دست هایم را به باران

و عاشقانه هایم را به باد

اهدا می کنم

تا بعد از من تو را ادامه دهند
پرویز صادقی