خواب دیدم شعله‌ای بودم میان رقص باد

خواب دیدم شعله‌ای بودم میان رقص باد
باد می‌پیچد و صحرا غرق آوازی به طنازی و شاد

آن چنان در های و هوی باد پنهان شد به ناز
چرخش ایام را دیده به صد راز و نیاز


شعله ای بودم سراسر در رخ والانشین
عاقبت دُر آمد و با دل نشستم در جبین

در شب و روزم چنان تابم به جان احتیاج
لیک در این بستر روشن بمانم چون سراج

شانه‌هایم در همان صحرا ز باد بی‌امان
تاب لرزیدن ندارد خاموشم اندر زمان

باز هم یکتایی تو دل مرا روشن بشد
آشنای کوی تو در این گذر گلشن بشد

من چنان رقصی کنم در آینه شعله به راه
تا مسیر دل بود روشن تر از صبح پگاه


همچو شمعی در دل صحرا به تنهایی دوان
اشک ریز این دل بیمار خود باشد جهان

فارغ از نور تو گشتن شعله را ویران کند
اندر این بادیه در هر سو بود حیران کند

پریسا براتی

من عادت به گم شدن ندارم

من عادت به گم شدن ندارم
امّا میانِ حجمِ نگفتن هایت ، مدام مرا گم می کنی
وبه دنبال نشانی ام تمام خودت را تکرار؛
من اینجا نشسته ام،ببین!
لب اولین ساحل شعرت ،
دمِ آن کوچه که با دیدنِ تو دریا شد!

همان کوچه که سالهاست خیس می شود از احساسمان!
کف پاهایت راببین!.....
من عادت ندارم به گم شدن
زود مرا پیدا کن
قبل از پایان فصل خنده هایم،
من بدون خندیدن برای تو می میرم
وتو باخنده های من !
چه تفاوت زیبایی...
راستی ،هنوز دریا را دوست داری؟


فاطمه شایگان

[دوستت دارم] را,

[دوستت دارم] را,
به تکرار در گوشم زمزمه کن؛
تا پوست بترکاند
نهال عشق!

لیلا طیبی

دلم لک لکی ست

دلم لک لکی ست
که در لانهٔ قدیمی شان
آمدن جفتش را انتظار می کشد
پرویز صادقی

فکر کردن به تو

فکر کردن به تو
نشستن میان نجوای گل هاست
که لب های روح مرا
به لبخند می نشاند
آنجا که حتی فاصله ها هم
دلشان نمی آید

این بهشت را به هم بزنند
پرویز صادقی

لبه ی پنجره و شوق پریدن دارد

لبه ی پنجره و شوق پریدن دارد
مثل یک وصله ناجور که دیدن دارد
وقت پروازکه شد بال وپرش راچیدند
باز هم حسرت چون باز پریدن دارد
مثل مرداد که آبان بشود در لحظه
اشک گرمیست که امکان چکیدن دارد
مَثَل ماست که در بحبوهه این همه درد
سیب ممنوعه ما میل رسیدن دارد
دل بیچاره که از فلسفه ها می ترسید

با تمام دل و جان شور بریدن دارد
همچو یک قمری واکرده قفس می ماند
لبه ی پنجره و شوق پریدن دارد

مهساپارسا