عشق می شوم..

باران می شوم

و در خود می بارم

خورشید می شوم

و در خود می تابم

سبزه می شوم

و در خود می رویم

باد می شوم

و در خود می وزم

خاک می شوم

و در خود فرو می افتم

شب می شوم

و بر خود سایه می افکنم

عشق می شوم

و در خود بر تنهایی خود

می گریم

"بیژن جلالی"

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد

یک فرقه به عشرت درِ کاشانه گشادند
یک زمره به حسرت سرِ انگشت گزیدند
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند

(فروغی بسطامی)

باران تمام شد

باران تمام شد

آن دو

که قدم می زدند ، اما

هنوز

قدم می زنند

«سینا بهمنش»

چه فرق می کند زمین گرد باشد یا

چه فرق می کند زمین

گرد باشد یا مسطح

وقتی

تو هیچ کجای آن نیستی؟!!

"رضاکاظمی"

وقتی شادی به دم بادبادکی بند است

بگو چه‌کار کنم ؟
با فلفلی که طعم فراق می‌دهد
با دردی که فصل را نمی‌شناسد
با خونی که بند نمی‌آید
بگو چه‌کار کنم ؟
وقتی شادی به دم بادبادکی بند است
و غم چون سنگی
مرا در سراشیب یک دره دنبال می‌کند
دلم شاخه‌ی شاتوتی
که باد

خونش را به در و دیوار پاشیده است .

غلامرضابروسان"

در فاصله‌ی من و آنجا که تو بودی

در فاصله‌ی من و آنجا که تو بودی
باران‌های بسیار آمدند و شستند
هرچه بود
باران‌های بسیار
باران‌ها که چیزی به جای نگذاشتند
دارند هنوز می‌بارند

در فاصله‌ی من و آنجا که تویی


"شهاب مقربین"

تو را باید بلند دوست داشت..

تو ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ
ﺑﻠﻨﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ

ﻣﺜﻞ ﮐﻮﻩ؛
ﮐﻮﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ
ﺑﺮﻑ ِ ﻧﻮﮎ ﻗﻠﻪ ﺷﺎﻥ ﺭﺍ
ﻫﯿﭻ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﺁﺏ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ
ﻣﺜﻞ ﺁﺭﺯﻭ؛
ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯼ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ
ﻫﯿﭻ ﯾﺎﺳﯽ
ﮐﻤﺮﻧﮕﺸﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ
ﻣﺜﻞ ﺟﺎﺩﻩ؛
ﺟﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﺴﯿﺮﺵ تویی
ﻣﺜﻞ ﻣﻮﻫﺎﺕ؛
ﻣﻮﻫﺎﺕ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭﺷﺎﻥ می زنی و
ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ
ﺑﻠﻨﺪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ.

"ﻣﺤﺴﻦ ﺣﺴﯿﻨﺨﺎﻧﯽ"

هر روز به یک بهانه بیرون می روم

هر روز به یک بهانه بیرون می روم

کار / خرید / قدم زدن

اما

امیدوارم تو را ببینم

ناغافل

و خرید را از یاد ببرم

و راه رفتن را

و کار کردن را

"علیرضاروشن"

قلبت که می‌زند، سر من درد می‌کند

قلبت که می‌زند، سر من درد می‌کند
این روزها سراسر من درد می‌کند

قلبت که ... نیمه‌ی چپ من تیر می‌کشد
تب کرده، نیم دیگر من درد می‌کند

تحریک می‌کند عصب چشم‌هام را
چشمی که در برابر من درد می‌کند

شاید تو وصله‌ی تن من نیستی، چقدر
جای تو روی پیکر من درد می‌کند

هی سعی می‌کنم که تو را کیمیا کنم
هی دست‌های مس‌گر من درد می‌کند

دیر است پس چرا متولد نمی‌شوی ؟!
شعر تو روی دفتر من درد می‌کند ..

"نجمه زارع "

دنیا دست خواب‌گردانها بود

دنیا دست خواب‌گردانها بود
صحرا مست سراب‌گردان‌ها بود

مشتی تخمه دهان‌شان را بسته است
و این قصه‌ی آفتاب‌گردانها بود

"بیژن ارژن"