خورشیدِ پشتِ پنجره‌ی پلک‌های من

خورشیدِ پشتِ پنجره‌ی پلک‌های من
من خسته‌ام! طلوع کن امشب برای من

می‌ریزم آن‌چه هست برایم به پای تو
حالا بریز هستی خود را به پای من

وقتی تو دل‌خوشی، همه‌ی شهر دل‌خوشند
خوش باش هم به جای خودت هم به جای من

تو انعکاسِ من شده‌ای... کوه‌ها هنوز
تکرار می‌کنند تو را در صدای من

آهسته‌تر! که عشق تو جُرم است، هیچ‌کس
در شهر نیست باخبر از ماجرای من


شاید که ای غریبه تو همزاد با منی
من... تو... چه‌قدر مثل تو هستم! خدای من!!

شعر از: نجمه زارع

خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه

خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه
گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه

هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه
بر دوش تو نهاده شود باری از گناه

گفتم: گناه کردم اگر عاشقت شدم....
گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه!

سخت است این که دل بکنم از تو، از خودم
از این نفس کشیدن اجباری، از گناه

بالا گرفته ام سر خود را اگرچه عشق
یک عمر ریخت بر سرم آواری از گناه

دارند پیله های دلم درد میکشند
باید دوباره زاده شوم - عاری از گناه -

شعر از: نجمه زارع

من خسته‌ام! طلوع کن امشب برای من

خورشیدِ پشتِ پنجره‌ی پلک‌های من
من خسته‌ام! طلوع کن امشب برای من
 
می‌ریزم آن‌چه هست برایم به پای تو
حالا بریز هستی خود را به پای من

وقتی تو دل‌خوشی، همه‌ی شهر دل‌خوشند
خوش باش هم به جای خودت هم به جای من

تو انعکاسِ من شده‌ای... کوه‌ها هنوز

تکرار می‌کنند تو را در صدای من

آهسته‌تر! که عشق تو جُرم است، هیچ‌کس
در شهر نیست باخبر از ماجرای من


شاید که ای غریبه تو همزاد با منی
من... تو... چه‌قدر مثل تو هستم! خدای من!!

خود را اگرچــــــه سخت نگه داری از گناه

خود را اگرچــــــه سخت نگه داری از گناه

گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه

هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه

بر دوش تــــــــو نهـــاده شود باری از گناه

گفتم: گنــــــاه کردم اگر عاشقت شدم...

گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه !

...

سخت است این که دل بکنم از تو، از خودم

از این نفس کشیدن اجبــاری، از گنـــــــــاه

بالا گرفته ام سرِ خود را اگرچه عشق

یک عمر ریخت بــر سرم آواری از گناه

دارند پیله های دلم درد می کشند

باید دوباره زاده شوم عاری از گنـاه

از همان اول دلم را در تب و تاب آفرید

از همان اول دلم را در تب و تاب آفرید
خاک بود؛ اما مرا از آتش و آب آفرید

کفش‌های کهنه‌ی تنهاییم را جفت کرد
نیمه‌ی گم‌کرده‌ی من را چه نایاب آفرید

مانده‌ام حافظ تو را در چندمین دفتر نوشت
مانده‌ام سعدی تو را در چندمین باب آفرید

آستین بالا زد امشب پلک‌هایم تا تو را
آنچنانی که خودش می‌خواست در خواب آفرید

ماه، نیم دیگرش را جستجو کرد و نیافت
بعد جای آن، خودش را در دل آب آفرید...

#نجمه زارع

فضای خانه که از خنده‌های ما گرم است

فضای خانه که از خنده‌های ما گرم است

چه عاشقانه نفس می‌کشم!، هوا گرم است

دوباره «دیده‌امت»، زُل بزن به چشمانی
که از حرارتِ «من دیده‌ام ترا» گرم است

بگو دومرتبه این را که: «دوستت دارم»
دلم هنوز به این جمله‌ی شما گرم است

بیا گناه کنیم عشق را... نترس خدا
هزار مشغله دارد، سرِ خدا گرم است

من و تو اهل بهشتیم اگرچه می‌گویند
جهنم از هیجانات ما دو تا گرم است
...
به من نگاه کنی؛ شعرِ تازه می‌گویم
که در نگاه تو بازارِ شعرها گرم است



نجمه زارع

گلایه ای نکنی بغض خویش را بخوری

گلایه ای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق! هق!... تو مبادا به گوششان برسد

#نجمه_زارع

وقتی دلم به سمت تو مایل نمی‌شود

وقتی دلم به سمت تو مایل نمی‌شود

باید بگویم اسم دلم ، دل نمی‌شود

دیوانه‌ام بخوان که به عقلم نیاورند

دیوانه‌ی تو است که عاقل نمی‌شود

تکلیف پای عابران چیست؟ آیه‌ای

از آسمان فاصله نازل نمی‌شود

خط می‌زنم غبار هوا را که بنگرم

آیا کسی زِ پنجره داخل نمی‌شود؟

می‌خواستم رها شوم از عاشقانه‌ها

دیدم که در نگاه تو حاصل نمی‌شود

تا نیستی تمام غزل‌ها معلّق اند

این شعر مدتی‌ست که کامل نمی‌شود.

نجمه زارع

حال دل من خوب است

حال دل من خوب است

اما خوب را معنا نکن

"نجمه زارع"

.

در قانون عشق
صبحی که از محبوبت
صبح بخیر نشنوی
تا اطلاع ثانوی شب باقیست ...

محمود درویش

تا تو نقاشِ دلِ تنگ ِ منی ، دقت کُن ...

تا تو نقاشِ دلِ
تنگ ِ منی ، دقت کُن ...

برگ ها را نکنی زرد
دلم می گیرد ...

نجمه زارع ...
.
.
.
برگــ ها در غم تو زرد که نــه ، سوخته اند
ماه زیبای دلم ؛ خاک کجا جای تو بود ...

مهدی عنایتی ...