باران می‌شوم

باران می‌شوم
و در خود می‌بارم
خورشید می‌شوم
و در خود می‌تابم
سبزه می‌شوم
و در خود می‌رویم
باد می‌شوم
و در خود می‌وزم
خاک می‌شوم
و در خود فرو می‌افتم
شب می‌شوم
و بر خود سایه می‌افکنم
عشق می‌شوم
و در خود بر تنهایی خود‌
می‌گریم

بیژن جلالی

وقتی می‌گوییم عشق

وقتی می‌گوییم عشق
بر خود می‌لرزیم
زیرا عشق
گم کردنی‌ست
نه پیدا کردنی


بیژن جلالی

ریشه کنده‌ای هستم

ریشه کنده‌ای هستم
در انتهای ساقه
که نه راه به خاک دارم
و نه راه به خورشید


بیژن_جلالی

دل ما که شکست

دل ما که شکست

شعری بیرون می آید

چون اشک یا چون نسیم

دل ما که شکست

جهان جام تازه ای

برای خود می یابد

(بیژن جلالی)

و تو مرا با روحانیت شانه‌هایت می‌پرورانی

و تو مرا با روحانیت شانه‌هایت می‌پرورانی
و من قالب زیبای تو را در جاودانی‌ترین جای قبلم
جاودانی می‌کنم
از اینکه روزگار تیره است و شب ما تیره است
باک نداریم
من به فروغ تن اندوهگین تو می‌نگرم
و تو به آتش بازی قلب من خیره می‌شوی
سرتاسر این پهنه درد پر از سکوت است
فقط قلبهای ما است که می‌خواند
در کنار رودی از مرگ به زندگی می‌اندیشم


بیژن جلالی

عشق ما صدایی شد

عشق ما
صدایی شد
در دهان پرنده ای
و به دور دستها رفت
و بین شاخ و برگ درختان
گم شد


بیژن جلالی

روزی خواهی آمد

روزی خواهی آمد
روزی که دیگر امید دیدار تو را ندارم
دست سایه ی مرا خواهی گرفت
سایه ی خاموش
سایه ای که به هیچ خورشیدی احتیاج ندارد
با یکدیگر خواهیم رفت
روزی که دنیا جاده ی وسیعی شده
که به هیچ جا نمی انجامد

بیژن جلالی

من نفهمیدم چرا می نویسم

من نفهمیدم چرا می نویسم
از خودم می گویم
یا از دنیا
برای خودم می نویسم
یا برای دیگران
اینقدر فهمیدم که پای کسی
یا چیزی در میان است
از من و دنیا بیشتر
از من و دیگران بزرگتر


بیژن جلالی

اگر می دانستم کیست که می خواهد

اگر می دانستم

کیست که می خواهد

و کیست که نمی خواهد

درباره خواستن و نخواستن خود

روشن تر می شدم


برای اینکه صبحمان را

به شب برسانیم

باید انچه را که نه سر دارد

و نه ته توجیه کنیم

و به خود بگوییم که چیستیم

و چرا هستیم

و چرا همه چیز هست

چه سخت است خواندن شعری

که مثل شعر نوشته نشده

باشد

روی هر لغت مکث می کنیم

و ذهنمان از حرکت

باز می ایستد

مثل وقتی که در سنگلاخ

راه می رویم

و گاه از رو به زمین

می افتیم

وقتی می گوییم عشق

وقتی می گوییم عشق

بر خود می لرزیم

زیرا عشق

گم کردنی ست


نه پیدا کردنی.

بیژن جلالی