زین گونه‌ام که در غم غربت شکیب نیست

زین گونه‌ام که در غم غربت شکیب نیست
گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست
جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش
کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست
گم گشته‌ی دیار محبت کجا رود
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست
عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد
ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست
در کار عشق او که جهانیش مدعی است
این شکر چون کنیم که ما را رقیب نیست
جانا نصاب حسن تو حد کمال یافت
وین بخت بین که از تو هنوزم نصیب نیست
گلبانگ سایه گوش کن ای سرو خوش خرام
کاین سوز دل به نـاله‌ی هر عندلیب نیست.
هوشنگ ابتهاج

شب ها بدون تو جیغ میکشند

شب ها
بدون تو جیغ میکشند
بنفش
نارنجی
جوجه اردک گفت:
زندگی در گرو مرغابی ست

فاضله هاشمی

در قلبم برویت باز بود

در قلبم برویت باز بود
در سایه ایی پنهان
روی سفره دلم
به پهنای دهان نهنگ سفره انداختی
یک شب نه
هزاران هزار بار
به خوش مزه گی نگاهت هر روی خوش تورا
مز مزه غوط می دادم
چی می شد
در هنگام سپیده صبح رو در رو
به روی سینه ام
بی چسب همچون دو قلوها به خوابانم
اگر با تکانی
دلت ترک بر می داشت
با بزاق دهانم
تنت را خیس با وجودم نگه دارم


منوچهر فتیان پور

تشنه مانده است دلم

تشنه مانده است دلم
ای سحر
ای آرام جان
ای چشمه روشنایی
ای سرچشمه محبت
ای همه وجود ما
ای راز و نیاز ما
ای همه امید ما
در موج خروشان این هوای زندگی
کسی می گفت
ما که میسوزیم
میشیم خاکستر
تا بشیم زیباتر
خونی که میگه
اگر نفس بریدی
خسته نشو
نگو نمونده امید
ببین چگونه شکسته شد این ساغر
ببین چگونه شکسته شد این لبخندهای زندگی
حیف نبود
اینگونه شکستگی ها را
این خاموش کودکان را
بنگر لبخندهای کودکانمان را
این امیدهای نسلمان را
چرا چنین نظاره گر
ای سحر
همانند بادی
تو درست مثل بارانی
ای رحمت
که احیا بخش جانهایی
ای افتخار مان
در این تازه آغازین راهمان
هزاران جان را پیام رسانی
ای که بر دلها نفوذت
آغازتر از هر آغاز
نزدیکتر از هر نزدیک
آری این تن من
که بی دفاعتر از هر بی دفاعی ست
آری بدان این تن پُر سلولی ام
با خون جاری در رگهایم
در گشایش دوباره خود باوریهایم
در گشودن چهره ها
در شادی هایی از سحرگاهان تا شامگاهان
لبخندزنان

با تو خواهیم بود
تو ای ماه سحر
ای روشن بخش زندگانی
ای عمق جوشش ایثار مردمان
ای قلبهای مردمان
ای صدای واحد دنیا یمان
بار دیگر باش تجلی گر مهر
در شکفتن شکوفه های بهار مردمانمان
چه زیباست
سلامی دوباره کردن
به اتحادی دوباره
در زایشی دیگر
در زایش بوته های سر سبز آزادی
در رشد سرافراز سحرگاهان را.


احمد رضا رهنمون

شاعر نمیمرید

شاعر نمیمرید
بال می‌گشاید
پرنده می‌شود
و فراموش می‌کند راه زمین را


سعید فلاحی

سنگ‌ها هم دل دارند!

سنگ‌ها هم دل دارند!
این را
از اشک‌های پدرم فهمیدم,,,

پدری,
که مادرم به او سنگ‌دل می‌گفت!
سعید فلاحی

کوچه باغ خاطره

کوچه باغ خاطره
سنگ‌فرش نقطه چین
باغ انگور و انار
یاس ها و رازقی
بوی عطر عاشقی
مانده در دلهای ما
خاطرات کودکی
هفت‌سنگ ولی‌لی و الاکلنگ
بوی شبنم در سحرگاهان عید
یاد ایام خوش باهم شدن
کودکی‌هامان به خیر
قهر‌ها و آشتی های دلنشین
از سر کوچه تا ته کوچه دویدن
خنده های با نمک
روزهای پر زشور
(یادباد آن روزگاران)
خانه‌های کاگلی
با حیاطی پر ز گل
ماهیان داخل حوض حیاط
چادر گلدار مادر بر سر دیوار خانه
آش رشته شعله زرد
کاسه نذری ...
کودکی یادش به خیر

مهدی قمری