گرمای مرداد عاشق راد منشان بشود

گرمای مرداد عاشق راد منشان بشود
بالش زیر سر اخوان پُر احسان بشود

گر چشم نبینی دلی از دل سیرابش کنی
بی نفس عاشق بی آغوشان بشود


منوچهر فتیان پور

جز باران زمستان خدا بگو آبی هست

جز باران زمستان خدا بگو آبی هست
سربر سجده نذاریم سر پناهی هست

گر تیغ مابه نالد ازمسکر هر از گاهی
درشرع ما تو بگو داد خواهی هست

حال که از همه سو در بلا افتادیم تو بگو
در میان میکده و میسره هم جامی هست

گفته بودم که به جان می خرم جام ترا
گر وعده بدادم به تو تو بگو نایی هست

بس کن از دامنه عشق جدا افتادم بهار
فکر نکن درعالم سیاهی هوا خواهی هست


منوچهر فتیان پور

خود بدانم همه درخوابند انکار از تحقیر شدن

خود بدانم همه درخوابند انکار از تحقیر شدن
وقتی که تازیانه ی تحقیر به تنم زده شد می دیدن

روزها رد پایی تحقیر بر چهره خاکی خود به تصویر کشان
ازهمسیایه و فامیل و دوست تر از تخدیر میشنیدن

تو مپندار دل که روزها ز بند تحقیر شدن آزاد شده ایی
به جوانی به ریشه تحقیر تبخیر تدبیر تعزیرشدن اندشیدن


تلخ تر از طعم تحقییر ترحمُ تقدیر تشویر تدویرُ پذیر
با قلب سیاه به تردید آرامش وخیال به شوق را دیدن

منوچهر فتیان پور

باز شب شد و دلتنگ روی توأم

باز شب شد و دلتنگ روی توأم
در پی شادی ها و فریادهای توأم

دلتنگی های مرا هرگز سرکوب نکن
روزیه بی حضور عطرخوش بوی توأم


منوچهر فتیان پور

یادم نبود از ردّ نگاهت بی هراس از تو تعریف کنم

یادم نبود
از ردّ نگاهت بی هراس از تو تعریف کنم
پنجره را باز بگذار
تا اشعارم را ببینی
برای دیدنت به پرواز در آمدند
برگ های درختان برای توغبطه می خورند
چرا زین خبر بی خبرند
همه منتظر دعوتند تا تختخواب تورا با گل بیارایند


منوچهر فتیان پور

گر چه درس آزادگی را سالیان سال پس داده ام

گر چه درس آزادگی را سالیان سال پس داده ام
با خدا عهد که بستم با عشق زلال پس داده ام

دوست گر پخته شدم هرگز خام نِبینی مرا
گر نزد غزال و تو امثال عیال از دس داده ام

هر زمان حاکم حکم بد نامی بزد به تو امثال من
وا بدانی با حکم رمال سوخته زغال پس داده ام

شاید اهل حق ببیند صاحب افکار نیک منم
درس آزادی عشق به تو با اشعار تفال پس داده ام

گر از دست تو و خویش برفتم تو بکن یاد مرا
خود بدانم با عشق تو بود حال جمال پس داده ام


منوچهر فتیان پور

می نویسم بدانی هر نگاه دهانی دارد

می نویسم بدانی هر نگاه دهانی دارد
خواه راست به چرخد یا چپ
اندکی خیره شدی
تازه از نگاهش پیداست
چشمانت به کدام عینک نیاز دارد
نزدیک بین باید زد
یا از دور برانداز شود
تا ملایم تر به چشمانت نگاه کند
گر ماندی در راه شناخت بهار
فریاد عشق را با عنیک خوش بین ببین
اندکی به قد ونیم قدت آرامش بده
ببین اندیشه پرورش جوجه ز نگاهش می خوانی
تا نطفه پیش از بلوغ شریک شعر عرفان بشود
گاهی پیش می یاد
بدرستی به چپ و راست با عینک طبی نگاه باید کرد
تا فریاد هر پلک زدن برگوش برسد
باید خوش بود نه به ناخوشی عادت کرد


منوچهر فتیان پور

سر چشمه آب چاه دوش بخوابم آمد

سر چشمه آب چاه دوش بخوابم آمد
خشکیده آب چشم بی تو یادم آمد

می گیرم ز ته چاه آب ابرو را
گر از آخر راه به راه خوش قدم آمد

منوچهر فتیان پور

شعر من ازهمه گفته ها ی عشق باخبر است

شعر من ازهمه گفته ها ی عشق باخبر است
کمتر از دیدن نحر در پی هر اثر بی شرر است

فرصتی باد با سحر حرف آخر به تنهایی بزدم
دیر زمانی است آتش درد م زحیای پُر اثر است

گر که از خاک اسارت خویشتن آزاد شدم
خیره سر از دل جان بی عشق درد سر است

گر زان پنجه ی صیاد شبانه صیدی زد به سرم
اسم تو آتشی واسه زخم عشق سربه سر است

آه عشق چو لاله همنشین ستاره خاموشم باش
عاشق خاک تنم باش گر شادی ما داد سر است

منوچهر فتیان پور

ای کبوتر تو بیا اااااامشبی یک دل پرواز بده

ای کبوتر تو بیا اااااامشبی یک دل پرواز بده
شوق پر وبال به من و یک دل شهباز بده

دلی که به دل لشکر پیشواااااز خوش است
اشک شوقی به دل مِحرم بهارِ پُر ناز بده

گرسینه ی من پیر طریقت به سوزد از دل وجان
تو بیا یه دل خوش به دل همره خوش آواز بده

شاید امشب به حضور تو بیام شهاب آفتاب گردان
بی خیال از تنش خصم امشبی یک تن سر ناز بده

گر چه زفقر برفتی به مهمانی تیرگی و دود غبار
اختیار به من وآفتاب درخشان یک سرنغمه ساز بده

ای خدابگذار روح مرا از دل وجان بااعجاز ببرن
تکه نانی بی سر سوزن به رادِ بلند آواز بده


منوچهر فتیان پور