تشنه مانده است دلم

تشنه مانده است دلم
ای سحر
ای آرام جان
ای چشمه روشنایی
ای سرچشمه محبت
ای همه وجود ما
ای راز و نیاز ما
ای همه امید ما
در موج خروشان این هوای زندگی
کسی می گفت
ما که میسوزیم
میشیم خاکستر
تا بشیم زیباتر
خونی که میگه
اگر نفس بریدی
خسته نشو
نگو نمونده امید
ببین چگونه شکسته شد این ساغر
ببین چگونه شکسته شد این لبخندهای زندگی
حیف نبود
اینگونه شکستگی ها را
این خاموش کودکان را
بنگر لبخندهای کودکانمان را
این امیدهای نسلمان را
چرا چنین نظاره گر
ای سحر
همانند بادی
تو درست مثل بارانی
ای رحمت
که احیا بخش جانهایی
ای افتخار مان
در این تازه آغازین راهمان
هزاران جان را پیام رسانی
ای که بر دلها نفوذت
آغازتر از هر آغاز
نزدیکتر از هر نزدیک
آری این تن من
که بی دفاعتر از هر بی دفاعی ست
آری بدان این تن پُر سلولی ام
با خون جاری در رگهایم
در گشایش دوباره خود باوریهایم
در گشودن چهره ها
در شادی هایی از سحرگاهان تا شامگاهان
لبخندزنان

با تو خواهیم بود
تو ای ماه سحر
ای روشن بخش زندگانی
ای عمق جوشش ایثار مردمان
ای قلبهای مردمان
ای صدای واحد دنیا یمان
بار دیگر باش تجلی گر مهر
در شکفتن شکوفه های بهار مردمانمان
چه زیباست
سلامی دوباره کردن
به اتحادی دوباره
در زایشی دیگر
در زایش بوته های سر سبز آزادی
در رشد سرافراز سحرگاهان را.


احمد رضا رهنمون

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.