گاهی در میان قدمهای تو

گاهی در میان قدمهای تو
لبریز از نوازش چشمانت می گردم
تو هنوز اینجایی
کنار لحظه های پراکنده شادی
و من لبریز از عاطفه ام
در سکوت بی هنجار تاریکی
مرا رها نکن
درآغوش بی تکرار غروب پائیزی
دستانت را به من بده
دستان سردم را رها نکن
من در هیاهوی بی تاب این کوه منتظرم
روی همین تپه کوچک
در میان تاریکی
شانه هایت را به من بسپار


احسان ناجی

دیشب دوباره آمدی وقتی دلم بی تاب بود

دیشب دوباره آمدی وقتی دلم بی تاب بود
وقتی سکوتی مرده در اعماق این مرداب بود

نیلوفرانه آمدی با پیچشی دور تنم
در برکه ی سوزان من گل غنچه ی مهتاب بود

لب بر لبان داغ من شهریوری شد پیرهن
شرجی رسیده مرز تن وه....لذتی نایاب بود

تو عاشق گیسوی من بودی و تا قوس کمر
در تیرگی موی من ترک همه آداب بود

هر چین زلف مشکی ام راهی به سوی کفر تو
دین جدید تو شدم در دیده ات ارعاب بود

هر دکمه ای را چون سپر شمشیر تو در هم شکست
پیوستگی تن به تن چون حمله ی اعراب بود

آغوش تو دریای من، من هم عروس تو شدم
جشن زلال عشق ما بر ریسه های آب بود

بردی مرا بردی مرا تا دور دست آسمان
وقت پرش از بام شب دیدم فقط یک خواب بود

مریم جلالوند

از من خسته شده ای می دانم

از من خسته شده ای می دانم

اما کمی صبر کن

همه چیز به پایان خواهد رسید

به پایان خواهد رسید این روشنایی

مرگ خواهد آمد

و چراغ ها را خاموش خواهد کرد...

(رسول یونان)

از مجموعه ژنرال جنگ های سیب زمینی/ ترجمه آیدین روشن

تازه از پرستش آمده بود

تازه از پرستش آمده بود
که پرسشی بر او تأنه زد
تا کجا؟
و از هرکه پرسید
گنگ بود و زشت شد
چاره را شکافت
قلم در دست گرفت
و بر روی کاغذ
رفت تا دور دنیا
و از هر بازار
خدایی خرید

پویا عزیزی

هنوز کفشهایم

هنوز کفشهایم
مرا لنگه به لنگه می پوشند
نمی دانم پای زمین لنگ می زند
یا عصای چارلی را
بابا لنگ دراز قورت داده است
اما من قول می دهم
جلوی هیچ کفشی جفت نشوم


رضا نعمتی کرفکوهی

و نمیدانی چقدر

و نمیدانی چقدر
از اینکه خدا نبودم
تا تو را فقط برای خودم بیافرینم،
چقدر حسرت خوردم.

وحید عیسوی

به خیالم بنشین،

به خیالم بنشین،
مانند مرغی زیبا!
...
این درخت،
بی پرنده‌ی یادت
کُنده‌ای بیش نیست.


لیلا طیبی