ﻣﻦ اﺯ اﻳﻦ ﻣﻴﺘﺮﺳﻢ

ﻣﻦ اﺯ اﻳﻦ ﻣﻴﺘﺮﺳﻢ
ﻛﻪ اﮔﺮ
ﺭﻭﺯﻱ ﺷﻌﺮ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻧﺒﺎﺷﺪ
ﺗﻮ ﺭا
ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ
ﻳﻌﻨﻲ


پویا عزیزی

ﺣﻴﻒ اﺯ ﺁﻥ ﻋﻤﺮ ﻛﻪ ﺑﻲ ﺗﻮ ﺑﮕﺬﺷﺖ

ﺣﻴﻒ اﺯ ﺁﻥ ﻋﻤﺮ
ﻛﻪ ﺑﻲ ﺗﻮ ﺑﮕﺬﺷﺖ

ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻤﺎﺭ ﺁﻥ ﺷﺮاﺑﻢ
ﻛﻪ اﺯ ﻟﺐ ﺗﻮ
ﺷﺒﻲ ﺑﺪﺯﺩﻳﺪﻡ
ﺑﺪﺯﺩﻳﺪﻡ و ﺗﺎ ﺻﺒﺢ
ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺑﻪﺁﺭاﻣﻴﺪﻡ
اﻱ ﺁﺭاﻳﺶ ﺁﺭاﻣﺶ ﻣﻦ
ﻣﻦ ﺑﻌﺪ اﺯ ﺁﻥ ﺷﺐ
ﻧﻪﺁﺭاﻣﻴﺪﻡ
ﻛﺠﺎﻳﻲ

پویا عزیزی

ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﭘﺮﻧﺪﻩاﻱ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺑﺮاﻳﺖ

ﺑﺎﺷﺪ
ﻛﻪ ﭘﺮﻧﺪﻩاﻱ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺑﺮاﻳﺖ
اﻣﺎ
ﺩﻳﺪی ﻛﻪ ﺩﻭﻳﺪﻡ


پویا عزیزی

تازه از پرستش آمده بود

تازه از پرستش آمده بود
که پرسشی بر او تأنه زد
تا کجا؟
و از هرکه پرسید
گنگ بود و زشت شد
چاره را شکافت
قلم در دست گرفت
و بر روی کاغذ
رفت تا دور دنیا
و از هر بازار
خدایی خرید

پویا عزیزی

ﻛﺎﺵ ﻣﻲ ﺭﻭﻳﻴﺪ ﮔﻠﻲ ﺑﻲ ﻧﺎﻡ

ﻛﺎﺵ...
ﻛﺎﺵ ﻣﻲ ﺭﻭﻳﻴﺪ ﮔﻠﻲ ﺑﻲ ﻧﺎﻡ
ﺧﻴﺎﻝ ﻛﺮﺩﻡ
و ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺭا
ﺑﺮ اﻭ ﻧﻬﺎﺩﻡ


پویا عزیزی