او که ما را هیچ بخواند

او که ما را هیچ بخواند
از هیچ
خبر نداشت

ما خودمان او را تاج کردیم

عبدالله_احتشامی

می خواهم هر روز ، دور دنیا را بگردم !

گفتم :
می خواهم هر روز ،
دور دنیا را بگردم !

گفت : مگر می شود !
گفتم :
طُ ...
ثابت کن ،
دنیای من هستی !
آغوشت ...
کافیست ،
تا من هر روز !
دور دنیا را بگردم .


مهدی_قاسمی_نسب

وقتی بهشت عزوجل اختراع شد

وقتی بهشت عزوجل اختراع شد

حوا که لب گشود عسل اختراع شد

 آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت

تا هاله ای به دور زحل اختراع شد

 آدم نشسته بود، ولی واژه ای نداشت

نزدیک ظهر بود … غزل اختراع شد

 آدم که سعی کرد کمی منضبط شود

مفعول و فاعلات و فعل اختراع شد

 «یک دست جام باده و یک دست زلف یار»

اینگونه بود ها…! که بغل اختراع شد

یک لحظه دیدمت

یک لحظه دیدمت
یک عمر، درون همه‌ی آینه‌هایی...

معصومه‌ صابر

تو تکراری ترین حضورِ روزگار منی

این‌که باید
فراموشت می‌کردم را هم
فراموش کردم
تو تکراری ترین حضورِ روزگار منی
و من عجیب به آغوش تو
از آن سوی فاصله‌ها خو گرفته‌ام...


سید_محمد_مرکبیان

اگر بخواهد می بارد

نه به طلوع تابستانست نه به غروب زمستان
نه به شوق بهار نه به بونه پائیز
اگر بخواهد می بارد
زمان نمی شناسد
چشمانم را می گویم . . .

فائزه صحرایی