ما که توقعمان زیاد نبود !

ما که توقعمان زیاد نبود !
دلمان کسی را می خواست که ما را بلد باشد !
وقتی ببینیم نیست ؛
دلسرد می شویم ، سکوت می کنیم و به هیچ کنشی ، واکنش نمی دهیم
وقتی بارها بودیم و دیده نشدیم
حرف زدیم و شنیده نشدیم
چای ریختیم و تنهایی خوردیم
فیلم دیدیم و تنهایی خندیدیم
بغض کردیم و تنهایی اشک ریختیم
و از یک جایی به بعد ، ما کسانی را داشتیم که دوستشان نداشتیم !
صحبت از خیالبافی و ایده آل پردازی نیست !
صحبت این است که آدم ها برای ماندن ، انگیزه می خواهند
دلشان که گرم نباشد ، بی حس می شوند ،
پشت می کنند به هرچیزی که بود و
می روند
برای همیشه می روند ...

نرگس_صرافیان_طوفان‌

تصمیـــم داشتـم کـه تو را یک غـزل کنم

تصمیـــم داشتـم کـه تو را یک غـزل کنم

وقتش رسیده است به قولم عمل کنم!

این یک معادله است که مجهولهاش را

باید بــــــه انزوا بکشانـــم و حل کنـــم

کندویمان عصاره ی نیش و کنایه هاست

زنبور مـــی شوم کـــه لبت را عسل کنم

راحت کنار می کشم از این بهانه ها

تا شانه های خالی خود را بغل کنم

بوسیدنت خلاف قـوانین کـشور است

باید عمل به شیوه ی بین الملل کنم

مـن روی خط زلزلـه ات ایستاده ام

قصدم نبود فاصله ای را گسل کنم

باید به فـکرهای سیاهم جهت دهم

اصلا درست نیست تو را مبتذل کنم!

وقتی آمدی باید دوباره بسازی َم

وقتی آمدی
باید دوباره
بسازی َم
خانه ای که موریانه اش
تنهایی ست
از پای بست ویران ست...


نیلوفرثانی

خود را اگرچــــــه سخت نگه داری از گناه

خود را اگرچــــــه سخت نگه داری از گناه

گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه

هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه

بر دوش تــــــــو نهـــاده شود باری از گناه

گفتم: گنــــــاه کردم اگر عاشقت شدم...

گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه !

...

سخت است این که دل بکنم از تو، از خودم

از این نفس کشیدن اجبــاری، از گنـــــــــاه

بالا گرفته ام سرِ خود را اگرچه عشق

یک عمر ریخت بــر سرم آواری از گناه

دارند پیله های دلم درد می کشند

باید دوباره زاده شوم عاری از گنـاه

جان را که ریختیم! بیا وقتِ جام شد

جان را که ریختیم! بیا وقتِ جام شد
هر چیز غیرِ عشقِ تو بر ما حرام شد

خسته شدیم بسکه شنیدیم هرکجا:
"در صف نایستید عزیزان...! تمام شد!"


ای کاش در سیاهه ی دیوانگان خود
پهلوی نام من بنویسی: "فَدام شد...!"


سید_حسین_متولیان

در ره منزل «لیلی» که خطرهاست در آن

در ره منزل «لیلی» که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که «مجنون» باشی
نقطه‌ی عشق نمودم به تو هان سهو مکن
ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟

حافظ

وقتی به تو فکر میکنم، سال‌هایی را که "خودم" بوده‌ام از یاد می‌برم.

وقتی به تو فکر میکنم، سال‌هایی را که "خودم" بوده‌ام از یاد می‌برم.
زمانی را که شاد بوده‌ام فراموش میکنم و

همه‌چیز در تو و اولویت‌های زندگی‌ات خلاصه می‌شود. اکنون دیگر منی وجود ندارد، جز یک "تـو"!

که مرا می‌رنجاند،
می‌ترساند،
و میمیراند!
عجیب است ...
برای خودم هم بسیار عجیب است که چگونه از پسِ اینهمه رنج برمی‌آیم؛ رنجِ تنهایی دوست داشتنت!

زیور_شیبانی