شاید دیگر هیچوقت حرف نزنم

شاید

دیگر

هیچوقت حرف نزنم

اگر،،

امکان در آغوش کشیدنت را داشته باشم...


((افشین یداللهی))

این "دل "اگر کم است...بگو "سر" بیاورم

این "دل "اگر کم است...بگو "سر" بیاورم

یا امر کن که یک " دل " دیگر بیاورم

خیلی خلاصه عرض کنم " دوست دارمت"

دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم...


((سید مهدی موسوی))

لبخند بزن که آفتاب آمده است

یک بوسه بده وقت شراب آمده است
هنگام سروده های ناب آمده است
واکن بغل پنجره برگنجشکان
لبخند بزن که آفتاب آمده است

((شهراد میدرى))

اونوقت دلش میشکنه ...

ختر کوچک به مهمان گفت:میخوای عروسکهامو ببینی؟
مهمان با مهربانی جواب داد:بله.
دخترک دوید و همه ی عروسکهاشو آورد،بعضی از اونا خیلی بانمک بودن
دربین اونا
یک عروسک باربی هم بود.
مهمان از دخترک پرسید:کدومشونو بیشتر از همه دوست داری؟
... و پیش خودش فکر کرد:حتما” باربی.
اما خیلی تعجب کرد وقتی که دید
دخترک به عروسک تکه پاره ای که یک دست هم
نداشت اشاره کرد و گفت:اینو بیشتر از همه دوست دارم.
مهمان با کنجکاوی
پرسید:این که زیاد خوشگل نیست!
دخترک جواب داد:
آخه اگه منم دوستش نداشته
باشم دیگه هیشکی نیست که باهاش بازی کنه و دوستش داشته باشه ،

اونوقت دلش میشکنه ...

می دانی روزی که بدون صبح بخیر تو آغاز شود

می دانی
روزی که بدون صبح بخیر تو آغاز شود
چه طعمی دارد؟
می دانی
وقتی گل سرخ
در گلدان پژمرده میشود
چه حالی دارد؟
نه ،نه ، نه
هرگز نمی دانی
تابحال
در کوچه های شهر گم شده ای؟
چشم باز کنی
سر از کوچه ای در بیاوری که
روزی در آن
معشوقه ات را بوسیده ای
آهسته باران بگیرد
حضور غائبش را
احساس کنی
بخواهی در آغوشش بگیری
و او آنقدر دور شده باشد که
هر چه صدایش کنی
نشنود؟
نه ، عزیز من
تو از رنج عشق هیچ نمی دانی
من ، نه شاهزاده رویا هستم
و نه اسب سفیدی دارم
تنها شاعری هستم که
تو را به وسعت کلمه عشق
در آواز چکاوک ها
دوست دارم
حالا که رازم را به تو گفته ام
دلت می آید نیایی ؟


((محمد شیرین زاده))

زن بودن به هر حال غمگین است

زن بودن به هر حال غمگین است
و عاشقِ تو بودن، غمگین ترش می کند
وقتی تو هر روز به معشوقه های جوان تری فکر می کنی
و من هر شب، بیشتر به تو فکر می کنم
من از این که پیرتر نمی شوم
عشق زودتر از پیری کمرم را خم کرده است
و هیچ یوسفی هم
با محال ترین اعجازها
مرا، جوان تر نخواهد کرد!


((نسترن وثوقی))

من علت تمام بدبختی و این روح ذلت پذیری را در دو چیز می بینم :

من علت تمام بدبختی و این روح ذلت پذیری را در دو چیز می بینم :

یکی تقیه در برابر حاکم و دیگری , ریا در برابر عوام .

دکتر شریعتی

اینجا بوقت ِباران

اینجا بوقت ِباران
دقایق ِّحضور به لحظه های ناب
کوک ست
دل باید سپرد
اینجا معاشقه ی زمین با آسمان ست ...

نیلوفر ثانی

اعتیاد به چای هم بد دردیست...

اعتیاد به چای هم بد دردیست...
مثل عادت به خیال بودن " تو " !
کافه چی....
یک فنجان دیگر...
لطفا!!

الهه هادیان

میان من و تو مرزها بسیارند....

میان من و تو
مرزها بسیارند....
دست‌هامان اما
جغرافیا نمی‌دانند!

تارا حیدری