ترا به یاد می آورم

ترا به یاد می آورم

آنسان که درختی

بهارش را

بهاری که

شکوفه هایش را

و شکوفه هایی که

مدام لبخندت را


((محمد شیرین زاده))

چو قایقی

چو قایقی
بر کرانه ساحل
دل خواست
در کنار تو
آرام گیرد ...

محمد شیرین زاده

آنچه مرا به نوشتن وا می دارد

آنچه مرا
به نوشتن وا می دارد
دلی ست
که مدام
تو را بهانه می کند


محمد_شیرین_زاده

با نوشتن هر شعر

با نوشتن هر شعر

یک قدم به تو

نزدیک تر می شوم

خودت بگو:

کجا رفته ای

که با این همه شعر

هنوز به تو

نرسیده ام...


((محمد شیرین زاده))

پروانه ها را دلتنگ بهار می کرد

پروانه ها را

دلتنگ بهار می کرد

ابر ها را بیقرار بارش

پاییز را شرمسار حضور

و مرا

از همیشه دلباخته تر

وقتی برای رقص شرقی اش

دامن گلدار می پوشید ...


((محمد شیرین زاده))

باران چگونه می بارد

باران
چگونه می بارد
بر چتر های باز
کاش می دانستم
چگونه دوستت بدارم
وقتی نمی خواهی ام


محمد_شیرین_زاده

اگر من نبودم

اگر من نبودم
چه کسی می توانست
ترا آنقدر دوست بدارد
که پیش همه بگویی
هیچکس شبیه او


محمد_شیرین_زاده

با نوشتن هر شعر

با نوشتن هر شعر
یک قدم به تو
نزدیک تر می شوم
خودت بگو
کجا رفته ای
که با این همه شعر
هنوز به تو
نرسیده ام


محمد_شیرین_زاده

نبودنت قلوه سنگی ست

نبودنت
قلوه سنگی ست
زیر پاهایم
هر قدم
دردش را
احساس می کنم


محمد_شیرین_زاده

دیگر در چشم هایم

دیگر در چشم هایم

اشکی نداشتم

برای چکیدن

در سینه

دلی برای شکستن

و در تنم

استخوانی برای خرد شدن

عزیز من

مرا ببخش

اگر دیگر

بازنگشتم ...


محمد شیرین زاده