السلام علیک یااباعبدالله

وقتی آب
فرونشاندن عطش را
از یاد می برد
من
به لب های تشنه تو
سلام می دهم


محمد_شیرین_زاده

و شعر چگونه فراموش کند

و شعر
چگونه فراموش کند
چشمانت را
وقتی تنها بهانه ی
آفرینشش بود


محمد_شیرین_زاده

چشمانت

چشمانت
تنها پاسخ است
به تاریکی جهان

محمد_شیرین_زاده

هر چه ستاره ها را می شمارم

هر چه ستاره ها را می شمارم
بیشتر خوابم می پرد
یادم می آید
یک شب گفتی
اندازه تمام آن ها
دوستم داری ...

محمد شیرین زاده

و شعر چگونه فراموش کند

و شعر
چگونه فراموش کند
چشمانت را
وقتی تنها بهانه ی
آفرینشش بود ...


محمد شیرین زاده

چگونه می شود

چگونه می شود
از
پرتاب سنگ را گرفت
تا به او بگویم
پس گرفتن حرف هایش
دیگر
فرقی به حالم نمی کند ...


محمد شیرین زاده

هنوز عطر تو در من قدم می زند

هنوز عطر تو
در من قدم می زند
چون بوی
همیشه باران
در کوچه های رشت ...


محمد شیرین زاده

تنهایی"

تنهایی"

نیمه دیگر من است

وقتی تو

در هیچ خاطره ای

تکرار نمی شوی ...


((محمد شیرین زاده))

 

چشم هایش به رنگ دریا بود

چشم هایش به رنگ دریا بود
یا دریا
به رنگ چشم های او
نمی دانم
تنها می دانم
وقتی عاشق دریا شدم که
چشم های او را دیدم

محمد شیرین زاده

نــوشـتن از تــو

نــوشـتن از تــو

مــرا تــازه مــی کند

چـون گـــل ســرخی

در بــاغچه

بـه وقــت بــارش بـــاران ...


محمد شیرین زاده