با یافتن چشم تو آرام گرفتم

ای بکرترین برکه! هلا سوره ی صافی !
پرهیز کن از این همه پرهیز اضافی !

داغی بزن از بوسه به پیشانی سردم
بدنام که هستیم به اندازه‌ی کافی

تلخینه‌ی آمیخته با هر سخنت را
صد شکر! شکرپاش لبت کرده تلافی !

با یافتن چشم تو آرام گرفتم
چون شاعر درمانده پس از کشف قوافی

چندی‌ست که سردم شده دور از دم گرمت
بر گردنم از بوسه مگر شال ببافی ...


" علیرضا بدیع "

گاهی چنان آغشته از روز می شوم

اما من تنها
گاهی چنان آغشته از روز می شوم
که تک و تنها
در میان کشتزاران می دوم
و در آستانه ی زمستان
سخن از گرما می گویم
من چندان هم
برای نشستن در کنار گلهای بنفشه
بیگانه و پیر نیستم ...


"احمدرضا احمدی"

چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم

چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم
چها که می بینم و باور ندارم
چها ،‌چها ، چها ، که می بینم و باور ندارم
حذر نجویم از هر چه مرا برسر اید
گو در اید ، در اید
که بگذر ندارد و من هم که بگذر ندارم
اگرچه باور ندارم که یاور ندارم
چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم
سپیده سر زد و من خوابم نبرده باز
نه خوابم که سیر ستاره و مهتابم نبرده باز
چه آرزوها که داشتیم و دگر نداریم
خبر نداریم
خوشا کزین بستر دیگر ، سر بر نداریم
در این غم ، چون شمع ماتم
عجب که از گریه آبم نبرده باز
چها چها چها که می بینم و باور ندارم
چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم ..



"مهدی اخوان ثالث "

باختی هستی ِ خود،برسرمی آیدها..

شب و روزت همه بیدار
که آید شاید
کور شد دیده بر این
کوره رهِ شایدها !

شاید  ای دل !
که مسیحا نفست
آمد و رفت !

باختی هستی ِ خود
بر سر می آیدها ...


" حسین پناهی "

سرگذشت من ؟ مسیر پروانه است

سرگذشت من ؟ مسیر پروانه است
در طول تاریخش ، از کرم پیله
تا پرواز شفاف و رنگین پروانه ای زرین
می پرسی چراغ ها با من چه کرده اند ؟
بر گردشان می گردم
و آنها را با شهوت خویش برای آزادی
می سوزانم
و پرواز می کنم و پرواز می کنم
زیرا من عاشق رهایی ام نه عاشق گل ها و چراغ ها
عشق ؟ نه
آیا شنیده ای که پروانه ای به میل خود
دوباره کرم شود
و به درون پیله باز گردد ؟
عشق شهریار شرقی مترادف با تملّک دلدار است
یا مترادف با کشتن او
اما پروانه به دور دست ها پرواز کرده است
و آموخته است که چونان کرکسان ، در اوج آسمان بماند
و کار تمام شود ..


" غاده السمان "

هم درد من از چشم تو ، هم درمانم

هم درد من از چشم تو ، هم درمانم
از حال ِ دلم با خبری ... می دانم !

با خنده ز پیش روی من می گذری
با گــریه به دنبال ِ تــو سرگردانم

گه آتش و گه خالی از احساسی و من
از این که هواخـــواه ِ توام حیــرانم

تــو جوشنی از یخ به دلت پــوشاندی
من بارقـه های آتشی سوزانم

وقتی که دلم می شکنی شرمت نیست ؟
از رنگ ِ رخم ؛ صداقت ِ چشمانم

با من سخن از جدایی و یاس مگـو
من جلوه ای از امــید و اطمینانم

دیداری اگــر وعده دهی در محشر
آری به خــدا منتظرت می مانم

تو آمده ای ، قـــرار من بستانی
بالاتـــر از این دهم ... بیا این جانم !


" آتوسا وکیلی "

برگرد

برگرد
که سرم را بردارم از شانه‎ام
و بگذارم
در چارخانه‌ی پیراھنت بخوابد ...


" عمید صادقی نسب "

این روزهاحال وهوای خوبی دارم

          این روزها

          حال و هوای خوبی دارم

          صبح ها

          سنجابی از در و دیوار دلم بالا می رود

          شب ها

          دلفین ها در خوابهایم شنا می کنند

 

          این روزها حال و هوای خوبی دارم

          اما من به پایان چیزهای خوب مشکوکم

          می ترسم چشم باز کنم

          از سنجابم پوست گردویی مانده باشد

          دلفین ها در خوابهایم خودکشی کرده باشند...

 

                                        "ساره دستاران"

همه‌ی آنهایی که مرا می‌شناسند

همه‌ی آنهایی که مرا می‌شناسند
می‌دانند چه آدم حسودی هستم ؛
و همه‌ی آنهایی که تو را می‌شناسند ...

لعنت به همه آنهایی که تو را می‌شناسند !


"نزارقبانی"

امشب می‌خواهم ماه را شکار کنم

یک تور ماه‌گیری ساخته‌ام
امشب می‌خواهم ماه را شکار کنم
آن را دور سرم چرخ خواهم داد
و قرص بزرگ ماه را خواهم گرفت .
فردا نگاهی به آسمان بکن ،
اگر ماه در آن ندیدی
بدان که آخر سر شکارش کردم
و انداختمش توی تور .
اما اگر ماه هم‌چنان می‌درخشید
یک ذره پایین‌تر را نگاه کن
و مرا ببین که با ستاره‌ای

در تور ماه‌گیری‌ام در آسمان پرواز می‌کنم


"شل سیلوراستاین"