ماموریت کشف

لازم نیست دنیا دیده باشد !
همین که تو را خوب ببیند ؛
دنیایــــــــــی را دیده است .

از ملیونها سنگ ِ همرنــــگ
که در بستر رودخــــانه بر هم می غلتند ،
فقط سنگـــــــی که نگاه ما بر آن می افتد
زیبــــا میشود !!

تلفن را بــــــردار ...
شماره اش را بگیر ...
و ماموریت کشف خود را
در شلوغ ترین ایستگاه شهـــــــر
بــــــه او واگذار کن !

از هـــــــزاران زنــــــی که فردا پیاده میشوند از قطار ،
یکی زیبا
و مابقــــــــی مسافرند !!!




"عباس صفاری "

نمی‌شود قدمی برداشت،بدون آن‌که کسی برنجد ...

دلم به حال پروانه‌ها می‌سوزد
وقتی چراغ را خاموش می‌کنم
و به حال خفاش‌ها
وقتی چراغ را روشن می‌کنم ...
نمی‌شود قدمی برداشت
بدون آن‌که کسی برنجد ...

                               

"مارین سورسکو"

در زندگی روز هایی می شود

در زندگی روز هایی می شود
که دوست داری بزنی به بیابان
بیابان پیدا نمی کنی ، می زنی به خیابان
با دنیا که هیچ
با خودت هم قهر می کنی
منتظری ...
منتظر ِ " اویِ " زند ِگیت
منتظری ببینی حواسش
اصلا به قهر کردنت هست !؟

روز هایی می شود در زندِگیت
دوست داری بهانه گیـر شوی
تو لوس شوی و " اوی ِ " زندگیت بگوید :
اجازه هست ؟
اجازه هست روی ِ ماه ِ شما را ببوسم ؟
اجازه هست من به دور ِ شما بگردم ؟
اجازه هست دردهایت را مرهمی باشم ؟
روزی هم می شود
طرز نگاهت، لحنِ حرفهایت
نوع رفتارت
سرد می شود
نه اینکه واقعا اینطور باشد ... نه !
همه ی همه اش بهانه ست
می خواهی چیز هایی بفهمی ...
بفهمی
اوی ِ زندگی ات حواسش به این همه سردی هست !؟

و امان از آن زمانی که
نفهمند ... نفهمند !
به یک‌باره
به هم می ریزی ، از هم می پاشی
سرد می شوی ...

بیا جانـم
بیا ...
حواسمان ؛ چشمانمان ؛ دلمان
اصلا خودِ خودِ خودمان
به " گُل " زندگی‌مان باشد ... !

" عادل دانتیسم "

دیگر همه فهمیده اند چرا پنهان کنم..

دیگر همه فهمیده‌اند
چرا پنهان کنم ؟
راز چیزی‌ست که کسی نداند.
هر روز منتظرت هستم
از نگاهت می‌فهمم که دوستت دارم
حتی اگر لذت گفتن‌َش را بر خودم حرام کنم
حرف عجیبی‌ست ؟

چرا پنهان کنم ؟


"بهنود فرازمند"

جهان با دروغ تو زیبامیشود..

بگو راه را گم کرده بودم

بگو ساعتم خواب مانده بود
اصلا بگو به مترو ساعت هفت نرسیدم
برای شتابی که نداشتی بهانه ای جور کن
جهان با دروغ تو
زیبا می شود...

"
مریم نوابی نژاد"

تنها عده ای اینگونه بزرگ میشوند

تنها عده ای اینگونه بزرگ میشوند
که پیرشان از همان ابتدا کنار خردسالی شان لَم داده ..
تنها عده ای نیمه شب در اتاق هایی با چراغ روشن زندگی می کنند
آنها که حافظه ی کوتاه مدتِ شان خاطرات بلند مدت است ...

" سیدمحمد مرکبیان"

زندگی

زندگی
حکایت آن شاتوت سرخ و رسیده ایست
که از لا به لای شاخه ها به آدم ، چشمک میزند
بار ها دستم را دراز کردم تا بچینمش ..

پیش از آنکه انگشتانم طعم سرخ و آبدارش را لمس کنند
شاخه لرزید و پخش زمین شد
بارها انگشتانم در مصاف با دستهایی که هم زمان
به سوی آن دراز می شدند
ناکام برگشتند ..

از میان این همه
فقط یک بار دستم به یک شاتوت سرخ و آبدار رسید
که تا در دهانم گذاشتمش
مورچه ای که درآن پنهان شده بود
دوباره طعم همه چیز را عوض کرد ...


" فاضل شاهچراغ "

از تو که حرف می زنم..

از تو که حرف می زنم
یک جور خوبی

حال من بد می شود !


" پرویز صادقی "

آه ، ای عشق تو در جان و تن من جاری

آه ، ای عشق تو در جان و تن من جاری

دلم آن سوی زمان

با تو آیا دارد

ــ وعده ی دیداری ؟

ــ چه شنیدم ؟

تو چه گفتی ؟

ــ آری ؟!



"حمید مصدق"

ببین!رفته ای وهنوز

از تو
با اسب های دریایی حرف میزنم
با هشت پاهای غول پیکر
و نهنگ هایی که در من شنا می کنند
ببین ! رفته ای و هنوز
اقیانوس هم پُر نکرده است جایت را...


"رضا کاظمی"