در زندگی روز هایی می شود

در زندگی روز هایی می شود
که دوست داری بزنی به بیابان
بیابان پیدا نمی کنی ، می زنی به خیابان
با دنیا که هیچ
با خودت هم قهر می کنی
منتظری ...
منتظر ِ " اویِ " زند ِگیت
منتظری ببینی حواسش
اصلا به قهر کردنت هست !؟

روز هایی می شود در زندِگیت
دوست داری بهانه گیـر شوی
تو لوس شوی و " اوی ِ " زندگیت بگوید :
اجازه هست ؟
اجازه هست روی ِ ماه ِ شما را ببوسم ؟
اجازه هست من به دور ِ شما بگردم ؟
اجازه هست دردهایت را مرهمی باشم ؟
روزی هم می شود
طرز نگاهت، لحنِ حرفهایت
نوع رفتارت
سرد می شود
نه اینکه واقعا اینطور باشد ... نه !
همه ی همه اش بهانه ست
می خواهی چیز هایی بفهمی ...
بفهمی
اوی ِ زندگی ات حواسش به این همه سردی هست !؟

و امان از آن زمانی که
نفهمند ... نفهمند !
به یک‌باره
به هم می ریزی ، از هم می پاشی
سرد می شوی ...

بیا جانـم
بیا ...
حواسمان ؛ چشمانمان ؛ دلمان
اصلا خودِ خودِ خودمان
به " گُل " زندگی‌مان باشد ... !

" عادل دانتیسم "

نظرات 2 + ارسال نظر
رهگذر جمعه 12 تیر 1394 ساعت 09:44 http://darrahgozarebad.blogsky.com/

سلام
شعر زیبائیست اما زبان این شعر زنانه است، در مورد شاعر مطمئن هستید؟

نمی دانم..

بی نام پنج‌شنبه 11 تیر 1394 ساعت 14:53 http://eterafe1dokhtar.blogsky.com

عالی بود آقا. هیچی نمیشه گفت. بعضیا چه قلمی دارن. آفرین. آفرین.آفرین

واقعا آفرین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.