در زندگی روز هایی می شودکه دوست داری بزنی به بیابانبیابان پیدا نمی کنی ، می زنی به خیابانبا دنیا که هیچبا خودت هم قهر می کنیمنتظری ...منتظر ِ " اویِ " زند ِگیتمنتظری ببینی حواسشاصلا به قهر کردنت هست !؟روز هایی می شود در زندِگیتدوست داری بهانه گیـر شویتو لوس شوی و " اوی ِ " زندگیت بگوید :اجازه هست ؟اجازه هست روی ِ ماه ِ شما را ببوسم ؟اجازه هست من به دور ِ شما بگردم ؟اجازه هست دردهایت را مرهمی باشم ؟روزی هم می شودطرز نگاهت، لحنِ حرفهایتنوع رفتارتسرد می شودنه اینکه واقعا اینطور باشد ... نه !همه ی همه اش بهانه ستمی خواهی چیز هایی بفهمی ...بفهمیاوی ِ زندگی ات حواسش به این همه سردی هست !؟و امان از آن زمانی که
نفهمند ... نفهمند !
به یکباره
به هم می ریزی ، از هم می پاشی
سرد می شوی ...
بیا جانـم
بیا ...
حواسمان ؛ چشمانمان ؛ دلمان
اصلا خودِ خودِ خودمان
به " گُل " زندگیمان باشد ... !
" عادل دانتیسم "
سلام
شعر زیبائیست اما زبان این شعر زنانه است، در مورد شاعر مطمئن هستید؟
نمی دانم..
عالی بود آقا. هیچی نمیشه گفت. بعضیا چه قلمی دارن. آفرین. آفرین.آفرین
واقعا آفرین