وقتی در شب راه می‌رفتم

وقتی در شب راه می‌رفتم
و در جستجوی پناهگاه گرمی بودم
از کنارم گذشت
گفتم
هی نگاه کن ! روی مژه‌هایت دانه‌های برف ریخته است
و او گفت
این برف نیست
پرهای بالشی است که خدا در آسمان تکانده است

و سپس لبهای خندانش را گشود
تا برفی را فوت کند
و ما هر دو خندیدیم
بعد به چشمانش نگاه کردم
و دیدم که چشمانش ، گرمترین پناهگاه جهان است

شل سیلور استاین

اگر نمی توانم همیشه مال تو باشم

اگر نمی توانم همیشه مال تو باشم
اجازه بده گاهی ، زمانی از آن تو باشم
واگر نمی توانم گاهی ، زمانی از آن تو باشم
بگذار هر وقت که تو می گویی ، کنار تو باشم
اگر نمی توانم عشق راستین تو باشم
بگذار باعث سرگرمی تو باشم
اگر نمی توانم دوست خوب و پاک تو باشم
اجازه بده دوست پست و کثیف تو باشم
اما مرا اینطوری ترک نکن
بگذار دست کم چیزی باشم


شل سیلور استاین

از وقتی که دوست ام مرا ترک کرده است

از وقتی که دوست ام مرا ترک کرده است
کاری ندارم به جز راه رفتن
راه می روم تا فراموش کنم
راه می روم
می گریزم
دور می شوم
دوست ام دیگر برنمی گردد
اما من حالا
دونده دوی استقامت شده ام


شل سیلور استاین

کبوتر نماد صلح است

خوب گوش کنید بچه ها
کبوتر نماد صلح است
برای همین ما در اینجا یک عالم کبوتر داریم
فقط یک چیز کم داریم و آن صلح است
حالا کی می داند صلح کجاست ؟

شل سیلور استاین

از وقتی که دوست ام مرا ترک کرده است،

از وقتی که دوست ام مرا ترک کرده است،
کاری ندارم به جز راه رفتن!
راه می روم تا فراموش کنم....
راه می روم ،
می گریزم ،
دور می شوم....
دوست ام دیگر برنمی گردد،
اما من حالا
دونده دوی استقامت شده ام !

شل سیلور استاین

من خوشحالم که خودم هستم

من خوشحالم که خودم هستم
زیرا من شبیه تو نیستم
تو هم خوشحال باش که خودت هستی
چون اصلاً شبیه من نیستی
برای همین است که ما می توانیم با هم دوست باشیم
و چه خوب است دوستی دو انسان مثل ما
که اصلاً شبیه هم نیستند
اما همدیگر را دوست دارند

« شاعر : شل سیلور استاین » ...

وقتی بزرگ شدم..

وقتی بزرگ شدم

می خواهم هرکسی باشم

به جز یک پدر بداخلاق

یک راننده اتوبوس بی حوصله

یک آدم عصبانی

یا یک آدم ناامید که با همه دعوا دارد

و یا آدم گنده ای که بیهوده باد توی دماغ می اندازد

خب مثل اینکه دیگر آدمی نمانده

پس بهتر است فعلا بزرگ نششوم

تا ببینم بعد چه می شود

"شل سیلوراستاین"

امشب می‌خواهم ماه را شکار کنم

یک تور ماه‌گیری ساخته‌ام
امشب می‌خواهم ماه را شکار کنم
آن را دور سرم چرخ خواهم داد
و قرص بزرگ ماه را خواهم گرفت .
فردا نگاهی به آسمان بکن ،
اگر ماه در آن ندیدی
بدان که آخر سر شکارش کردم
و انداختمش توی تور .
اما اگر ماه هم‌چنان می‌درخشید
یک ذره پایین‌تر را نگاه کن
و مرا ببین که با ستاره‌ای

در تور ماه‌گیری‌ام در آسمان پرواز می‌کنم


"شل سیلوراستاین"

چرا فردا نمی شود؟

خورشید را می‌دزدم
فقط برای تو !
می‌گذارم توی جیبم
تا فردا بزنم به موهایت
فردا به تو می‌گویم چقدر دوستت دارم !
فردا تو می‌فهمی
فردا تو هم مرا دوست خواهی داشت. می‌دانم !
آخ ... فردا !
راستی چرا فردا نمی‌شود ؟
این شب چقدر طول کشیده ...
چرا آفتاب نمی‌شود ؟

یکی نیست بگوید خورشید کدام گوری رفته ؟


"شل سیلوراستاین"