حالا تو را کم ندارم خودم را..

آنقدر سُرودمت که از شعر بیرون آمدی
حالا تو را کم ندارم
خودم را
کم می آورم هر روز
کم می آورم هر شب ..

" سیدمحمد مرکبیان "

کسی برایم قهوه بریزد،

کسی برایم قهوه بریزد،
کسی که فال مرا می داند،
کسی که حال مرا می فهمد،
و قصه بگوید برایم
هزار و یک بار ..

تا از سرم بپرد این خواب
که هزار سال است نمی گذارد
تو را برای یک بار هم که شده ببینم ..



" کامران رسول زاده "

من، بر می خیزم !

من، بر می خیزم !

چراغی در دست؛

چراغی در دلم،

زنگار روحم را صیقل می زنم

آیینه‌ای برابر آینه ات می گذارم

تا با تو ابدیتی بسازم!

 

"شاملو"

تنهایی عمیق تر

دریا عمیق است
تنهایی عمیق‌تر
دست‌ات را بده
با هم دست و پا بزنیم

پیش از آن‌که غرق شویم ...


"شهاب مقربین"

دیوانه نمی گوید دوستت دارم

دیوانه نمی گوید دوستت دارم

دیوانه می رود تمام دوست داشتن را

به هر جان کندنی

جمع می کند از هر دری

می زند زیر بغل

می ریزد پای کسی که

قرار نیست بفهمد دوستش دارد


" مهدیه لطیفی "

بگو از چیه که من دلم گرفته ؟

شما که سواد داری، لیسانس داری، روزنامه‌خونی
با بزرگون می‌شینی، حرف می‌زنی، همه‌چی می‌دونی
شما که کله‌ات پُره معلم مردم گنگی
واسه هرچی که می‌گن جواب داری، در نمی‌مونی
بگو از چیه که من دلم گرفته ؟
راه می‌رم دلم گرفته، می‌شینم دلم گرفته
گریه می‌کنم، می‌خندم، پا می‌شم؛ دلم گرفته
من خودم آدم بودم، باد زد و حوای منو برد
سوار اسبی بودم که روز بارونی زمین خورد
عمر من کوه عسل بود ولی افسوس
روزای بد انگشت انگشت اونو لیسید

بعد نشست تا تهشو خورد ...


"محمد صالح علا"

                                          

آواره دریاهای جهان شدم

شاید دستی مرا بگیرد از آب
شاید کسی خطوطم رابخواند
شاید موج مستی مرا به صخره ای بکوبد ..
گاهی پیدا شدم
گاهی پنهان شدم
چون نامه ای در یک بطری
آواره دریاهای جهان شدم ..


" عمران صلاحی "

همیشه آن را که انتظار می‌کشیم به موقع نمی‌آید ...

وقتی در زدند از چشمی نگاه کن
شاید شیری باشد
که بو کشیده
یا کفتاری آمده به میهمانی
همیشه آن را که انتظار می‌کشیم
به موقع نمی‌آید ...
و عشق یعنی جنگلی که گرسنه شود
خودش را خواهد خورد .
وقتی دوستت ندارند
مجبوری کارهای عجیب و غریبی بکنی
مثل تفنگ پدربزرگ که از صندوق قدیمی بیرون آمد
و اولین نفری را که دید کُشت ...
حالا در را باز کن
برای شام امشب
به خرگوشی قانع باش
این شعبده باز همه‌چیز را غیب کرد

جز احساسی که تنها تو درکش می‌کنی ...


"وحیدپورزارع"

نوبت عاشقی وُعشق همین امروزست..

من به اندیشه ی یک کوچه حریصم
من به آن قامت ِ برخاسته ی سروی در باد
و به آن سایه ی نمدار سر پرچین
ظهر تابستان ..
من به باور دریایی تو محتاجم
که تمامم کند از عشق
که فرو شویدم از باران
که مرا دست به دست تو دهد
رویـا ..
من با آهسته ترین نغمه ی آغاز تو همراهم
که درونم بوزد نشئه ی پرواز
برساند به حقیقت ، به رگ ِ سرخ حیات
من به آن خوب ترین
حس ِ بارانی تو نزدیکم
و به این حادثه ایمان دارم
نوبت عاشقی وُ عشـق
همین امروزست ..


"نیلوفر ثانی "

من آنجایی ام..

چرا نمی‌فهمند
من آنجایی‌ام
مرغ باغ ملکوت نیستم
آن‌جایی‌ام که تو هستی
اگر چه آن‌قدر دور شدی
که صدایم را نمی‌شنوی ...

                                   


"شهاب مقربین"