وقتی
در زدند از چشمی نگاه کن
شاید شیری باشد
که بو کشیده
یا
کفتاری آمده به میهمانی
همیشه آن را که انتظار میکشیم
به موقع نمیآید ...
و عشق یعنی جنگلی که گرسنه شودخودش را خواهد خورد .
وقتی دوستت ندارند
مجبوری کارهای عجیب و غریبی بکنی
مثل تفنگ پدربزرگ که از صندوق قدیمی بیرون آمد
و اولین نفری را که دید کُشت ...
حالا در را باز کنبرای شام امشب
به خرگوشی قانع باش
این شعبده باز همهچیز را غیب کرد
جز احساسی که تنها تو درکش میکنی ...
"وحیدپورزارع"