... این باغ سرو داشت اگر

... این باغ سرو داشت اگر
نخل های وی نیز، افسر!
مظلومانه نه به خزان
می نشست بیگانه
درش، نه بیدی
به تخت!


محمد ترکمان

گم شده ام

گم شده ام
در مردابی تاریک و مخوف
در مردابی سرد و خشن
با صدای اغواگرانه ی تو
شب تابهای مرداب بارها به حالم گریسته اند
دلداریم می دهند
می‌دانند هنوز هم امید و ایمان درونم زنده اند
میدانند ملتمسانه راه آزادی را جسته ام
ضعفم را دیده اند
و اشتیاقم را به رهایی
کاش هایم گاهی اجتناب‌ناپذیرند
مرا بازیچه نموده اند
میدانم...

زهره ارشد

چون بوته ی مغیلان..

چون بوته ی مغیلان کو را ثمر نمانده
بیهوده زنده بودم کز من اثر نمانده
آن مرده ام که تنها در گور خویش خفته
با من در این شبستان یاری دگر نمانده
شب مانده در جهانم دنیا خموش و تاریک
در شامِ تارِ حسرت ، نورِ قمر نمانده
خورشید رفته گویا در آسمان دیگر
در ذهن کوچه حتی یادِ سحر نمانده
از باغ عشق باقی، تنها کویر ممتد

بر خاک آن به غیر از نقش تبر نمانده
خواهم که پر بگیرم از این قفس ولیکن
چون میتوان گریزم؟وقتی که پر نمانده
این آخرین عبورت از کوچه بود عابر
هرچند ره دراز است ، پای سفر نمانده

مهدی رنجبر

در این قلبم غمی باشد نشان از دلبری باشد

در این قلبم غمی باشد نشان از دلبری باشد
از آن عهدی که بستیم به پشتم خنجری باشد

دلم غمگین نشو پایان ندارد دل شکستن ها
تو که در رگ رگت پیمان شکن نایاوری باشد

خودت پشتی به خود باش و به بغض ات شانه ای محکم
بگو شعر از دلت آن را بخوان تو داوری باشد

به گوشم شعر تا گفتم خدا را در دلم دیدم
که این مقصد به هر عاشق و عشق اش سروری باشد

به روحم زد دمی ایزد که باشم بهترین خلقت
دلم خود عشق خود باشد کریم و اکرمی باشد


محمد خوش بین

دیدمت

دیدمت
سرت را
بر روی شانه‌ی مادرت
گذاشته بودی
و باد
چون کودکی بازیگوش
با موهایت بازی می‌کرد

مهدی یونس آبادی

قلم اینبار وارونه گرفتم

قلم اینبار وارونه گرفتم
سیه قلب بر تن کاغذ گرفتم

نوشتم راست بود؟ لیلی و مجنون
تحمل از دل کوه، نه فرهاد گرفتم

نگاه ایوب بر چاه دیدم
ز دیده صبر و آرامش گرفتم

هزار جامه دریده بر سر چوب
به زیر چوب راهزنها دیدم......

علی اصغر محمدی له بیدی

یادم آرد یک شب سرد زمستان

یادم آرد یک شب سرد زمستان
نرم نرم برف ریزان
آمد و آورد آن نیکو سرشتم گرمی دستان پر مهرش
و من ساکت
و من حیران آن گرمای بی پایان
نشستم در کنارش
بی امان گریان
و زیبا بود و زیباتر شد آن گرمای بی پایان

سید رسول عطایی

ما از همه رستیم و گرفتار تو گشتیم

ما از همه رستیم و گرفتار تو گشتیم
دل را به تو بستیم و خریدار تو گشتیم
آن گونه که رفتی به چمن ای گل زیبا
ما شیفته ی شیوه ی رفتار تو گشتیم
هر چند که یک عمر به غفلت همه خفتیم
بیداری عشق آمد و بیدار تو گشتیم
در ما بشکفتست هزاران گل رویا
گوئی که خود آئینه ی گلزار تو گشتیم
هر کس به طریقی شده در میکده سر مست
ما مست می ساغر دیدار تو گشتیم
هر گل به چمن بود یکی دام محبت
ما از همه رستیم و گرفتار تو گشتیم

شاهین کیهانی