این دل دیوانه را افسون مکن

این دل دیوانه را افسون مکن
نازها کردی دگر افزون مکن
در حریم عشق چون رنگین کمان
نقشبازیهای گوناگون مکن
سرونازی ،گرچه ای زیباترین
فتنه ها زین قامت موزون مکن
با حضورت هست هامون همچو چراغ
با غیابت باغ را هامون نکن
لیلی شهری ، ولیکن ای پری
عاشق سرگشته را مجنون مکن
ما ز تو مستیم از روز الست
ساغر ما را دگر وارون مکن
چون گل سرخی اگر در این چمن
دست ما از خارها پرخون مکن
امشب ای مه ، گرد تو گردیم ما
گفتگو از گردش گردون مکن

شاهین کیهانی

چه روز زمستانی خوبی

چه روز زمستانی خوبی
وقتی آفتاب ملایم است
می دانم با من
از درِ آشتی درآمده است
تا دلتنگی هایم را تحمل کنم
امروز آفتاب با من دوست بود
به آرامش می اندیشیدم
به زیبایی آفرینش
آرام بودم
آرام ...


حسن بهبهانی

ای آخر بی جانم

ای آخر بی جانم
آتش افروز، برآ جانم
هرچه اندر بستر می خانه ویرانم
از رستن باده بیزارم
هم سفر بادم
آتش افروز، برآ جانم
در آرزوی آن
وانگهی عصیان و سرگردان
گویم ز فراز عشق مردودم
من که از آبم
همچو مستان
در کنج این غم خانه دیوانم
هستی، یک قطره اشک بود
مستی، ذره ای آگاه تر از پلکانم
ای هیچ و بی پروای راه
میان عشق و آتش تشنه ی آبم
هم سنگر خاکم
آتش افروز، برآ جانم


رضا فریدونی

عشق روزی با نگاهی در دل ما باب شد

عشق روزی با نگاهی در دل ما باب شد
نور چشمی چون شهابی سمت دل پرتاب شد
چشم دل در حرم شد خیره دلبری زیبا صنم
از دل و جان عاشق دردانه ارباب شد
مثل یک آهن ربا با قدرت جذب نگاه
سینه ام دلبسته به چشمان تو جذاب شد
عاشق دل گشته بود نامیدمش ...
این دل جامانده از عشق در نگاهی ناب شد


رضا پورنظری

مرا ببخش اگر حرف نابجا گفتم

مرا ببخش اگر حرف نابجا گفتم
از این که عاشق رویت شدم ،خطا گفتم
که عشق مثل دروغیست ،آشکار شود
و من که نام تورا جای ربنا گفتم
همیشه ساده دلان عاشقان دلسوزند
چگونه از تو سرودم ،چرا ،چرا گفتم
غزال چشم تو هربار میل رفتن داشت
و من به عشق نگاهت ترانه ها گفتم
شبیه بغض شدی درنوای غمگینم
از این که بی تو شکستم به هر کجا گفتم


لیدانظری

شاخه های نرگس

شاخه های نرگس

پیوند می زند

تمامِ مرا ،

به عمری ، از جنسِ شب

و تباری از روز

هنوز پدرم کنار باغچه ،

قلبِ زندگی را شخم می زند

و من همیشه

از پشتِ شیشه های بدونِ پرده

نرگس ها را میدیدم که از کتف های تنومندِ ضعیفش

جوانه می زد

منتظر می ماندم، برود

برای اتاقش لالایی بخواند

من خیز بردارم

چشمهایم را روی خاک باغچه

آبیاری کنم


مژگان رشیدی

در بالا، روشنایی بی‌کرانه

در بالا، روشنایی بی‌کرانه
در پایین، تاریکی بی‌کران

و میان آن دو
هیچستان

تو آن‌جا ایستاده‌ای

اما
به کدام سو خواهی رفت؟

اهورامزداست
که تو را می‌خواند
یا اهریمن؟

گوش کن
زمزمه‌ی نور
رساتر از
فریاد تاریکی‌ست



شبنم حکیم هاشمی

برایت فرش میبافم ؛

برایت فرش میبافم ؛
به نخ های سیاه استعاره ،،،
زِ دستِ دوک ترصیع ،
زنم ...
بر دار فرشم ، نقش اغراق ،،،
دو چشمم غرق تکرار ،
دو دستم پر ز ایهام ،
به دوشم کولباری از تناسب ،
دلم قالی ...
امیدی دارم از پایت ،،
که مهمان بر دلم گردد ،،،
که فرش حُسن تعلیلم ،،،،،
زمانی دیر ...
گشته نخ نما از هجر تضمینت .


امیرعباس مومنی