شهری جنگ زده‌ام

شهری جنگ زده‌ام
در آغوشم بگیر
بگذار‌‌که تنت
زخم‌هایم را ببوسد

غمی دارد
به چشمانم شلاق می زند
نگاهم کن
بگذار چون طفلی،
در بغلِ نگاهت آرام بگیرم

مهدی یونس آبادی

دیدمت

دیدمت
سرت را
بر روی شانه‌ی مادرت
گذاشته بودی
و باد
چون کودکی بازیگوش
با موهایت بازی می‌کرد

مهدی یونس آبادی

هر بار که به آبادیِ آغوشت

هر بار که به آبادیِ آغوشت
سفر میکنم
آرامش،
کنارم می نشیند
سرش را روی شانه‌ی قلبم می گذارد
و چون قهقهه‌ی کودکی ،
خستگی را پر می دهد
از بامِ سینه‌ام


مهدی یونس آبادی

قلب‌ات مادر مهربانی‌ست

قلب‌ات
مادر مهربانی‌ست
و من کودکی آرام
هربار که سر بر روی سینه‌ات می‌ گذارم
با زیباترین لالایی به خواب می‌ روم


مهدی یونس آبادی

امروز بسته‌ای به دستم رسید

امروز
بسته‌ای به دستم رسید
چند تار مو
و لبی سرخ
دوری
و من عاشقانه لبانت را می بوسم


مهدی یونس آبادی