من و مهتاب و گل و سایه ی شب

من و مهتاب و گل و سایه ی شب
پشت یک رنگی دلتنگی شب
به تماشاگه راز
چشم در چشمه ی نور
تا رسیدن به سپیدیِ پر قوی سپید
در برکه تنهایی نور
دل داده به پرواز امیدیم
ولی... حبس در حصر سکوت...


شهناز عیدی وندی

با تو,

با تو,
هر وقت که می خواستم
از شب می رفتم به روز
از روز به شب

یک چشمت ماه بود
یک چشمت خورشید


کامل
و بی غروب

شیما اسلام پناه

خورشیدِ پشتِ پنجره‌ی پلک‌های من

خورشیدِ پشتِ پنجره‌ی پلک‌های من
من خسته‌ام! طلوع کن امشب برای من

می‌ریزم آن‌چه هست برایم به پای تو
حالا بریز هستی خود را به پای من

وقتی تو دل‌خوشی، همه‌ی شهر دل‌خوشند
خوش باش هم به جای خودت هم به جای من

تو انعکاسِ من شده‌ای... کوه‌ها هنوز
تکرار می‌کنند تو را در صدای من

آهسته‌تر! که عشق تو جُرم است، هیچ‌کس
در شهر نیست باخبر از ماجرای من


شاید که ای غریبه تو همزاد با منی
من... تو... چه‌قدر مثل تو هستم! خدای من!!

شعر از: نجمه زارع

برای پرنده ای که نمی خواهد پرواز کند

برای پرنده ای که نمی خواهد پرواز کند
وزنه ای است بال
که بر تن
سنگینی می کند.


شعر از: علیرضا روشن

از همـه دل کـندم و پیوسته در بند توام

از همـه دل کـندم و پیوسته در بند توام
سالها ای باغ گـل خواهان به پیوند توام
غـرق رویـا میشوم از جذبـه ات ای دلربا
زان لبـان غنـچه ات, مبهـوت لبخند توام
دیـن و ایمان را گـرفتی بـا نگـاه نافذت
زانکـه در عهد تو ام پابند و در بند تو ام
دل شـده سوراخ از تـیـر شـرار چشم تـو

هـمچـو مـرواریـد سفله در گلوبند توام
ایکـه میخندی میان کوچه های عاشقی
درمسیر عطر و این بوی خوش آیند توام
شعـر تـو دل میـبرد از دل مـرا ای دلـربا
مُستَمع, شعر شکرگون زان لب‌ قند توام
حلقه را بـر در بـزن, باشد نکـوئی منتظر
دلـبـرم بیـن روز و شبهـا آرزومنـد تـوام

عباس نکوئی

تن داده ام در این نبرد از پا بیفتم

تن داده ام در این نبرد از پا بیفتم
حتی اگر از چشم خیلی ها بیفتم
دیگر نمی خواهم برای با تو بودن
چون بختکی بر جانِ این دنیا بیفتم
...
وقتی نمی فهمد کسی گنجشکها را
زخمی بزن بر بالهایم تا بیفتم
تا سرنوشتِ ماه در دستانِ برکه ست
هی می پلنگم تا از این بالا بیفتم
ترسی نخواهم داشت از بازیِ تقدیر
از اینکه روزی امتحانم را بیفتم
اصلا چه فرقی می کند وقتی نباشی
بر روی پاهایم بمانم یا بیفتم
شعر از: الهام دیداریان

وقتی از شعر کسی تعریف می‌کنی


حسود می‌شوم،
بی‌هوا دنبال کلمه می‌گردم،
یک انباریِ شلوغ
در دلم به‌هم می‌ریزد،
و خودم را لعنت می‌کنم
که چرا آن کتاب آبی را
دم دستت گذاشتم؟


جواد گنجعلی

ای دوست از من مپرس و نرنج

ای دوست از من مپرس و نرنج
گهی خروشانم و گل آلود همچون رود
گهی با نازوکرشمه در سجود
میکنم تطهیر وجود
تمام ذرات به حکمت گونه گونند
در کنار هم به تکامل لازم و ملزم

نازی سبزواری جوزانی