گفتم تو را بخوانم

گفتم تو را بخوانم

کز صبح بگذریم

باران چنان گرفت که خورشید پیر شد

در انتظار تو

اینک من، آه... من-

مردی هزار ساله کنار دریچه ها!...

منصور اوجی

دیگر در چشم هایم

دیگر در چشم هایم

اشکی نداشتم

برای چکیدن

در سینه

دلی برای شکستن

و در تنم

استخوانی برای خرد شدن

عزیز من

مرا ببخش

اگر دیگر

بازنگشتم ...


محمد شیرین زاده

رشته‌ام تنهاییست

رشته‌ام تنهاییست
محض خواندم
سالهاست
فارغ‌التّحصیلِ دردم

دریا_دیبا

آنی بود، درها وا شده بود.

آنی بود، درها وا شده بود.
برگی نه ، شاخی نه، باغ فنا شده بود.
مرغ مکان خاموش، آن خاموش، این خاموش ،خاموشی
گویا شده بود.
آن پهنه چه بود:
با میشی گرگی همپا شده بود.
نقش صدا کم رنگ ، نقش ندا کم رنگ ، پرده مگر تا شده بود.
من رفته ، او رفته ، ما بی ما شده بود.
زیبایی تنها شده بود.
هر رودی دریا
هر بودی بودا شده بود.

سهراب سپهری

پرسیده بودی : + عشق بالاتر است یا زندگی؟

پرسیده بودی :
+ عشق بالاتر است یا زندگی؟
می گویم :
+ عشق !

آدمها برای زندگی دلیل می خواهند ،
اما عشق ، دلیل نمیخواهد. وقتی آمد ، آمده !
تو را در بر می گیرد .
وسیع و خنیانگر ...
و تو در آغوشش می کشی .

عشق دلیل "زیستن" ست.
همه ی زنده ها که زندگی نمی کنند.
فقط نفس می کشند تا مرده نباشند.


محبوبه_احمدی

تا در خزان روز دستم بهار باشد

تا در خزان روز
دستم بهار باشد
تصویری از روبروی تو می خواهم
با سبز سبز سبز
تنها دو برگ سبز

منصور اوجی

و شب‌ها در من بیشتر میشوی

و شب‌ها
در من بیشتر میشوی
و شدت میگیری!

سیدتقی_سیدی