هر جا که حرفت شد همان دم گریه کردم
خود را به یک گوشه کشاندم گریه کردم
جاى تو غم را بو کشیدم با نوازش
بر روى زانویم نشاندم گریه کردم
هر روز خوابیدم که شب بیدار باشم
هر شب نشستم شعر خواندم گریه کردم
باران که زد با بغض پشت رل نشتم
در التهاب شهر راندم، گریه کردم
تا آشنایى دیدم از حال تو پرسید
جایت سلامت را رساندم، گریه کردم
تار سفیدى بین موها دیدم امروز
آنقدر بر خود خیره ماندم، گریه کردم
سیدتقی_سیدی
پرده را که می زنی کنار،
آفتاب میشود؛
برف های کوچه آب میشود.
کمیل کاشانی
با چشم های بسته ام
که در زیر فشار مژگان خواب رفته ام
میلرزید در خود گریستم
تو مهربان ایستاده بودی
و باد در راههای آبی اندامت
بلند می خندید
من نمی ترسیدم، من نمی ترسیدم
چشم های تو راستگو بودند
دستهایت در بیراهه تماس های عفونت
فال عشق می گرفت ؛
و لبهایت زیر سایه گل مریم
دعای مهربانی می خواند
ژیلا_مساعد
با چشم های بسته ام
که در زیر فشار مژگان خواب رفته ام
میلرزید در خود گریستم
تو مهربان ایستاده بودی
و باد در راههای آبی اندامت
بلند می خندید
من نمی ترسیدم، من نمی ترسیدم
چشم های تو راستگو بودند
دستهایت در بیراهه تماس های عفونت
فال عشق می گرفت ؛
و لبهایت زیر سایه گل مریم
دعای مهربانی می خواند
ژیلا_مساعد
کدام نقش و نگار میتواند چنان آشنا به نظر بیاید که گویی سالهاست در نگاهمان خانه داشته؟
کدام لذت میتواند به بندْ بند جان آدمی نفوذ کند که مستی و خلسهای ناب بیافریند؟
کدام شور و شعف، رنگی از زندگی دارد که به تقدیرمان میریزد و نبض تازگی و زیبایی میتراود؟!
کدام لحن آبی و ابری، حال بارانیامان را به دریا میرساند؟! و کدام بهار، لبخندی از یاس واقاقی به رویایمان میبافد؟!
به هیچ راهی، به راه نمیشویم اگر رازها را در نیابیم. اگر به شهودی از مواجههی روشن با جهان نرسیم. اگر لب از بوسیدن جنون برداریم.
ما
در لایههای کهنسال زندگی مدفون میشویم و رنجیده از اوقات نیایش یار، در
انزوای تنهایی، جا میمانیم، اگر نجوایِ عشق را نشنیده بگیریم..
نیلوفر_ثانی
این روزها..،
نه خیابان ها را دوست دارم
نه عصر نمناک کوچه ها را
وقتی تو نباشی
تمام شعرها هم بی مصرع می شوند
و قافیه را خواهند باخت
زیر هجوم رگبار آسمان
که شیون باد در گوش فلک
همچون نبودنت
آزار می دهد رُباعی و عاشقانه هایم را!
مرتضی سنجری