هر جا که حرفت شد همان دم گریه کردم

هر جا که حرفت شد همان دم گریه کردم

خود را به یک گوشه کشاندم گریه کردم

جاى تو غم را بو کشیدم با نوازش
بر روى زانویم نشاندم گریه کردم

هر روز خوابیدم که شب بیدار باشم
هر شب نشستم شعر خواندم گریه کردم

باران که زد با بغض پشت رل نشتم
در التهاب شهر راندم، گریه کردم

تا آشنایى دیدم از حال تو پرسید
جایت سلامت را رساندم، گریه کردم

تار سفیدى بین موها دیدم امروز
آنقدر بر خود خیره ماندم، گریه کردم

سیدتقی_سیدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.