با چشم های بسته ام

با چشم های بسته ام
که در زیر فشار مژگان خواب رفته ام
میلرزید در خود گریستم
تو مهربان ایستاده بودی
و باد در راههای آبی اندامت
بلند می خندید
من نمی ترسیدم، من نمی ترسیدم
چشم های تو راستگو بودند
دستهایت در بیراهه تماس های عفونت
فال عشق می گرفت ؛
و لبهایت زیر سایه گل مریم
دعای مهربانی می خواند

ژیلا_مساعد

با چشم های بسته ام

با چشم های بسته ام
که در زیر فشار مژگان خواب رفته ام
میلرزید در خود گریستم
تو مهربان ایستاده بودی
و باد در راههای آبی اندامت
بلند می خندید
من نمی ترسیدم، من نمی ترسیدم
چشم های تو راستگو بودند
دستهایت در بیراهه تماس های عفونت
فال عشق می گرفت ؛
و لبهایت زیر سایه گل مریم
دعای مهربانی می خواند

ژیلا_مساعد