هی تو... من اصلا دوستت ندارم

هی تو...
من اصلا دوستت ندارم
نه موهای برّاقِ باران‌ خورده‌ات وقتی سه‌شنبه‌ی پیش چترت را جا‌گذاشتی

 زیباییش را به رخ دنیا کشید و نه وقتی از بالکُنِ مُشرف به خیابانِ دفترِ کارم, میان ازدحام عابران, پالتوی قرمزت را شناختم.


من اصلا تو را نمی‌بینم
حتی وقتی رژ گُلبهی‌ات را سُرخابی کردی, لب‌هایت را غنچه‌تر و مرا دیوانه‌تر.

من اصلا نگرانت نمیشوم
حتی وقتی دیشب کنار پنجره‌ی اتاقت در حال تماشای آسمان عطسه کردی

و دیدم که باز لباس گرم نپوشیدی!


من اصلا دستانت را دوست ندارم
آن بلورهای سفیدِ همیشه سرد با تزئینِ انگشتر یاقوتی که

 برای تولدت خریده بودم و هنوز به جان دوستش داری!


من اصلا برای تو نمی‌میرم
حتی وقتی میخندی و گونه‌هایت همان سیبی میشود که آدم را هوایی کرد.

لطفا نزدیک نیا, دور باش
از آن‌ دوری‌هایی که بتوانم هر روز عطرِ ورساچه‌ی صورتی‌ات را حس کنم.

اصلا با چه زبانی بگویم تا بفهمی؟
من شما را دوست نَـ دا رم...
ولی قسم به چشمانت که من؛ دروغگو‌ترین فراموشکارِ عالمم...


زهرا میرزایی

تو دنیای مرا زیبا نخواهی دید ، شکی نیست!

تو دنیای مرا زیبا نخواهی دید ، شکی نیست!
مرا دیوانه می پنداری و نومید ! شکی نیست!

تو هم فهمیده ای این روزها همرنگ پاییزم
مرا از باغ تنهایی نخواهی چید شکی نیست

صداقت مایه ی ننگ است وقتی عشق نیرنگ است
شما دنبال عشق تازه ای هستید شکی نیست

تو با این سایه واین برگها از باد می لرزی
تومجنون نیستی در چشم من ، ای بید، شکی نیست

توخیلی سعی کردی عاشقم باشی ولی افسوس
که از من روی خوش هرگز نخواهی دید ،شکی نیست

ومن هر بار می بینم خودم را در غروب مرگ
دوچندان می شود دلتنگی خورشید ! شکی نیست

#زهراضیایی بروجنی

صدایت می کنم ای هم نفس از عمق تنهایی

صدایت می کنم ای هم نفس از عمق تنهایی
که شاید بشنوم از دور موسیقی زیبایی

نمی دانی چه آمد برسرم وقتی که پرسیدی:
کجایی نوگل وحشی چرا دیگر نمیایی!

صدایت نم نم باران ، دل انگیزست و لذتبخش
وگاهی چون صدف لبریزم از امواج دریایی

تو را آرام می گیرم در آغوش خیال خود
و بعد از شوق می رقصم به آهنگی اهورایی

شمال شهر چشمانم هوا هر روز بارانی ست
خوشا روزی که زیر تاک ِ احساسم بیاسایی

بقدری ازتو لبریزم که می ترسم فرو ریزم
تو آن رویای شیرینی که با مایی و بی مایی

به گلبرگ تنم امشب رها کن نور مهرت را
که فردا بی تو می گیرد دل از انبوه تنهایی

#زهراضیایی

این که گفتی مرانمی خواهی، لحظه ای باورم نخواهد شد!

این که گفتی مرانمی خواهی، لحظه ای باورم نخواهد شد!
باغرورم اگر چه سرکردم ،درد ِ این عشق کم نخواهدشد


گفته بودی که بی توهیچم من ، چون بهاری بدون آلاله
پس چه شدحرفهای زیبایت! عاشقی این رقم نخواهدشد!

می روم با دوبال فرسوده زخم هایی که سربه تو دارد
زیر بار دوباره ی غم ها ، قامت عشق خم نخواهدشد!

گیسوانم همیشه نم دارد ،یادگار از گذشته ای ابری
زیرباران همیشه می خواندی ،سهم آئینه غم نخواهدشد

حرف من را کسی نمی فهمد ؟ آرزویم هوای بی کینه ست
گرچه دل بعداز این همه سختی ، باکسی هم قسم نخواهد شد

#زهراضیایی

شکی نیست

تو دنیای مرا زیبا نخواهی دید ، شکی نیست!

مرا دیوانه می پنداری و نومید ! شکی نیست!

تو هم فهمیده ای این روزها همرنگ پاییزم
مرا از باغ تنهایی نخواهی چید شکی نیست

صداقت مایه ی ننگ است وقتی عشق نیرنگ است
شما دنبال عشق تازه ای هستید شکی نیست

تو با این سایه واین برگها از باد می لرزی
تومجنون نیستی در چشم من ، ای بید، شکی نیست

توخیلی سعی کردی عاشقم باشی ولی افسوس
که از من روی خوش هرگز نخواهی دید ،شکی نیست

ومن هر بار می بینم خودم را در غروب مرگ
دوچندان می شود دلتنگی خورشید ! شکی نیست

#زهراضیایی بروجنی

تا می رسد به گوش دل من صدای تو

تا می رسد به گوش دل من صدای تو
فریاد می کشد دل تنگم برای تو

حرفی بزن که تازه شود سال و ماه من
صبحم شبیه عید شود ازصفای تو

ترسیده ام که بشکند این شیشه ی گلاب
پر گُل شود زمین و زمان  از هوای تو

با اینکه راز ِ خلوت ما برملا شده
محروم مانده آینه ام از جلای تو

رفتن بهانه ای ست دلم را فدا کنی
این دل چه قابلست  تمامم فدای تو

تا کی به انتظار تو آتش به پا کنم
تا کی دلم بهانه بگیرد برای تو

وقتی تو با منی چه نیازی به آمدن ؟!
زنجیر ی از طلا شده ام من به پای تو

#زهراضیایی